37 فتنه افغان و آشفتگیهای ایران در اشعار میرزا زكی مشهدی
درآمد بحث
میرزا زكی متخلص به «ندیم» (م 1163) یكی از شعرای دربار عصر صفوی و دوره نادری است كه از وی كلیاتی شامل قصائد، غزلیات و چند مثنوی برجای مانده است. آذر بیگدلی در شرح حال وی چنین آورده است: ندیم، اسم شریفش میرزا زكی از اهل مشهد مقدس رضوی، و در اصفهان نشؤ و نما یافته، بسیار خوش صحبت بوده، در عهد دولت شاه سلطان حسین صفوی شرف اندوز خدمت محمد زمان خان بیگدلی سپهسالار خراسان عم فقیر و محمد قلی خان بیگدلی وزیر اعظم دیوان اعلی، خالوی فقیر بود، و در زمان نادر شاه به شرف منادمت آن سلطان عظیم الشأن مشرّف و در آخر وقتی كه بغداد مضرب خیام ظفر فرجام نادری بود، از خدمت استعفا كرده و به مجاورت آستانه رفیعه غرویه مفتخر [گردید]. «1»
شرح بیشتری از چگونگی زندگی وی، در ضمن شناساندن دیوان او در فهرست مجلس شورا چنین آمده است: ندیم تخلص میرزا زكی مشهدی است كه در فتنه افغان در اصفهان بوده و در عهد شاه سلطان حسین صفوی در خدمت محمد زمان خان سپهسالار خراسان و محمد قلی وزیر اعظم دیوان اعلی بوده و به مقام منادمت نادرشاه افشار رسیده و به سال 1163 وفات یافته است. از دیوان وی كه مشحون به مدایح اهل بیت علیهم السلام میباشد، به دست میآید كه پس از فتنه افغان و حمله آنان به اصفهان، از آنجا فرار كرده، به نجف اشرف پناه برده و به سال 1137 مثنوی درّ نجف را برابر مخزن الاسرار در یك هزار و پانصد بیت در آن آستان انشا نموده و در این كتاب داستان حمله افاغنه و كارهایی كه در اصفهان كردهاند، نگارش یافته ... پس از چند سال به ایران برگشته و پس از برگشتن، آرز كرده است كه دوباره با اهل و عیال و اولاد به آستان مقدس مرتضوی مشرف گردد و در این
______________________________
(1). آذر بیگدلی، آتشكده آذر (با مقدمه: سید جعفر شهیدی) تهران، 1337 ص 421 و نك: محمود میرزا قاجار، سفینة المحمود (تبریز 1346) صص 600- 601
ص: 1298
باب در مثنوی تسبیح كربلا میگوید:
در صفاهان ز غم نجاتش دادهجای در ساحل نجاتش داده «1» قزوینی نیز از وی به عنوان یكی از مشاوران نادر شاه یاد كرده و اینكه وقتی نادر به نجف رفت «میرزا زكی استعفا داده، در آن اماكن شریفه مجاور گردید و ندیم تخلص میكرد.» «2» صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج3 1298 درآمد بحث ..... ص : 1297
اساس گزارش غلام همدانی مصحفی، وی نزد نادرشاه محبوبیت بالایی داشته، به آن «درجه كه پای كرسی شاه، گلیم برای نشستنش پهن میكردند». «3»
آنچه در اینجا آوردهایم، گزیدهای است از اشعاری كه وی در ضمن قصاید مختلف خود آورده است. بخش دیگری هم از مثنوی درّ نجف او اخذ شده است. نسخهای از كلیات وی در كتابخانه مجلس به شماره 1080 موجود است. متأسفانه نسخه مورد استفاده، برگ شماری نداشته و به طور تقریبی باید اظهار كنم كه اشعار گزینش شده، از برگ 69 تا حدود برگ 120 میباشد. به امید آنكه محققی همّت كرده، كلیات ندیم را به زیور طمع بیاراید.
براساس آنچه گذشت، در اینجا، با شاعری روبرو هستیم كه خود در جریان فتنه افغان در اصفهان حضور داشته و مشاهدات خود را به زبان شعر عرضه كرده است. تفاوت وی با شاعر مكافات نامه در این است كه ندیم تنها به طور ضمنی ابیاتی را درباره فتنه افغان سروده و مثنوی و منظومه ویژهای برای آن ندارد. او خود در این ماجرا سختیهای زیادی كشیده و از سوز دل در آستان امیر مؤمنان علیه السلام، از اوضاع گله كرده كرده و ضمن شكایت خود به آثار فتنه افغان و نیز به پارهای از علل آن اشاره دارد.
نكته قابل توجه درباره وی این است كه او همانند شاعر مكافات نامه و قطب الدین نیریزی، گرایشات عارفانه و صوفیانه دارد و از این زاویه به انتقاد از اوضاع میپردازد:
در مقام بدسلوكیها باز باب سلوكذكر یا اللّه را در جهر گفتنها خطاست
در مجالس امر معروفست صحبت با زناننهی منكر منحصر در منع مردان خداست در موارد دیگری نیز از گرایش درویشی خود یاد میكند.
تا مشرف شد به درویشی ندیم، القصه دیدفیضها از مرشد كامل امیر المؤمنین بدین ترتیب او نیز نمونهای از افرادی است كه گرایش به نوعی تصوف سیاسی داشتهاند كه البته غلظت آن در حد شاعر مكافات نامه و یا اندیشههای نیریزی نیست.
______________________________
(1). حائری، عبد الحسین، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مجلس، ج 3 صص 438- 440 (چ 2) صص 322- 324
(2). قزوینی، فواید الصفویه، ص 153
(3). عقد ثریا، (اورنگ آباد، 1934)، ص 58
ص: 1299
اشعار ندیم درباره فتنه افغان
یا ولی اللّه ای شیر خدا روحی فداكشكوه دارم از این دور سراسر انقلاب
چرخ دون پرور ... این كه خدمتكار تستكهنه قوللقچی «1»به مردم میكند پر بیحساب
مثل خود دون همّتان سفله را دادست دستپر ز پاافتادگان گشتند از جورش خراب
بس كه از بیآبرویی روبرو میدهدهر قلیواژ مخنّث میكند كار عقاب
ناله خیز از جور افغان است دلها چون جرسدیدهها از جور گریان است مانند حباب
طرفه آشوبست یا مولی میان شیعیانجملهچون موجند از حیرت به بحر اضطراب
آه آتشبار مظلومان ایران میروداز زمین بر آسمان پیوسته چون تیر شهاب
در خراسان بس كه اهل فتنه طغیان كردهاندهر مفتن پیشه چون موی، میگردد طناب
هر قدمگاهی در آن چون قتلگاه مشهدی استشد شهید از بس در آنجا سید عالیجناب
استرآبادی كه دار المؤمنین بود از قدیمشد ز شرّ فتنه ایّام بحر انقلاب
تركمانی میكند قاجار در مازندرانمیرسد در بیشه شیران ز گرگان بیحساب
میزند فوج ارس از روی دریا مثل موجشد ز ابدالی [وحشی] عرصه گیلان خراب
بس كه مغلوب مخالف شد عراق و مردمشدر صفاهان از صفا نبود اثر در هیچ باب
میكند از بس كه افغانِ جفاجو تركتازساوه و كاشان و قم گردیده همچون ری خراب
شد نصیب دشمنان آرام در كرمان و یزدقالی و مخمل نمیبینند راحت را به خواب
شد به عرض مدت هر سال چندین قتل عامگشت ملك فارس از شیراز تا ... خراب
مردم بحرین بس دیدند ظلم از خارجیگشته مژگانها به خون چون پنجه مرجان خضاب
نرگسستان قلمرو گشت از خون لالهزاربس كه از سرچشمه شمشیر اعداء خورده آب
خانه بر دوشند جان بر لب ز جور خانه لیكاهل سلطانیه و زنجان ز حسرت چون حباب
بس كه از آشوب روم افتاده است از آب و رنگمینماید ساحت تبریز چون نقش سراب
شهر باب الجنه قزوین شد از آدم تهیآدمیت در بهشتِ آن چنانی نیست باب
خلق آذربایجان را از مصیبت جان نماندرفته از بالفعل طاقت نیست
در بالقوه تاباول آشوب لزگی و هجوم فوج روم
شیروان و ایروان را ساخت ویران انقلاب
داغ دارد لالهسان دلها ز جور لزگیانشد قراباغ از جفای خلق داغستان خراب
رفت یا شاه ولایت از ولایتها اسیرتا فرنگ و روم و هندوستان و بلخ و فاریاب
گر گفتهكارند [!] خلق عرصه ایران تمامچون به درگاه فلك جاه تو دارند انتساب
______________________________
(1). قولقچی (با یك لام) نیز گفته میشود و در تركی به معنای نوكر و خدمتكار است.
ص: 1300 یا امیر المؤمنین شیرِ خدا زوج بتولباب شبّیر و شبر ای داور مالك رقاب
مردم ایران ضعیفاند و اعادی پرقوییاوری كن با ضعیفان اقویا را ده جواب
بر دعا ختم سخن اولی بود دیگر ندیمچون درین درگه تخلص یافت اكنون مستجاب
دوستانش را مخلّد باد راحت در بهشتدشمنان او مؤبّد در جهنم چون عذاب ***
الحَذَر از حال ابنای زمانه الحذرالأمان اینها تمامی از علامات بلاست
كی توان بودن در ملكی كه معزول است عدلحكم ظلم و جور بر فرمان سلطانش رواست
چون زر و قلب است رایج كینه در بیع حسدسكه مردی در این شهر زنان پر نارواست
سایهدار از بخل و امساكست دكان دروغصاحبْ احوالْ است خسّت، همت اكنون بینواست
شد یُقُرمچ بغض و كین، اصلاح باشد ریشخندسخت بیمارست غیرت، درد دین آن را دواست
محو شد از خاطر اسلامیان آثار دیناز میان رفتست عین شرع لیكن شرّ بجاست
آنچنان از دیدن عالم مكدّر میشونداهل مجلسها كه پنداری مگر بزم عزاست
در حضور اهل علم و فضل غیبت میكنندخبث طالب علم و ملّا، مدتی شر بر ملاست
مؤمنان را نام سالوس است در هر شهر و دههر مقلّد مجتهد را در پی تقلیدهاست
در مقام بدسلوكیها باز باب سلوكذكر یا اللّه را در جهر گفتنها خطاست
در مجالس امر معروفست صحبت با زناننهی منكر منحصر در منع مردان خداست
صوفیان را پشم دین باشد لقب در خانقاه... «1»زهاد در مسجد تمامی بوریاست ***
با وجود اینكه ما سرمست جام غفلتیمنیست از احوال ما غافل امیر المؤمنین
ناخن تدبیر عقل از عقده دل عاجز استحل كند از لطف این مشكل امیر المؤمنین
گلشن ایران كه خرّم از بهار مهر اوستكی گذارد خارجی داخل امیر المؤمنین
لیك چون دیدست ز استیلای طغیان متصلدر عبادت خلق را كاهل امیر المؤمنین
از میان مردم آثار تشیع رفته استدر اعانت هست ازو راجل امیر المؤمنین
با نفاق و بغض و كین هرگز ندارد التفاتساقی كوثر شه باذل امیر المؤمنین
متصل خواهد محبّان را به هر گلشن مداممتفق مانند كل یكدل امیر المؤمنین
میرسد اكنون به فریاد اسیران عجمصاحب ایران شه عادل امیر المؤمنین
اول فتحست هنگامی كه طوق گنبدشمیل مشرق كرد و شه شد مایل امیر المؤمنین
اهل ایران را به لطف حق اعانت میكنددر هزار و یكصد و چل امیر المؤمنین
______________________________
(1). كلمهای شبیه كنه، قاعدتا باید كلمهای باشد كه با معنای بوریا (حصیری كه از نی شكافته بافند) سازگار باشد. كنه به معنای سایبان هم آمده.
ص: 1301 این خبر از من اگر باور ندارد مدعیبشنو از درّ من قایل امیر المؤمنین
تا مشرف شد به درویشی ندیم، القصه دیدفیضها از مرشد كامل امیر المؤمنین در ادامه از وضعیت بد خود گله كرده است و در جای دیگر به این مطلب كه شصت سال از او گذشته اشاره میكند.
بیا ببین كه چه اندوختم به مدت عمرچه حاصل من از این شصت سال جان كندن وی در ادامه، مجددا از مصایب زمانه یاد كرده و از امام زمان علیه السلام میخواهد تا برای از بین بردن آن مشكلات ظهور كند.
ظهور كن كه اسیرند دوستان شمابه هند و روم و به خوارزم و در خطا و ختن از برگ 85 كلیات، مثنوی درّ نجف آغاز شده و اشعاری كه در ادامه میآید، از این مثنوی اوست. وی پس از ستایشهای فراوان از امیر المؤمنین علیه السلام میگوید:
مطلبم این است كه احوال خویشعرض كنم پیش تو ای دادْ كیش
تا برسی بلكه به داد دلموا شود این عقده بس مشكلم ...
رفته به تاراج همه ملك و مالمانده در آشوبِ حوادثْ عیال ...
نیست نهان بر همه كس هست فاشدر ره این خلق نمودم تلاش
گر نبدی سعی من اندر میانزنده نماندی كسی از اصفهان
جمله ز «افغان» چو فراری شدندرفته در آن شهر حصاری شدند
مدت نه ماه گذشت از میانرفت ز مردم همه تاب و توان
لطف تو یا شاه چو توفیق دادجرأت من پای به میدان نهاد
میزنم از فضل تو شاها صلاحق حیات است به مردم مرا
بود دگر آخر ایذای خلقكرد مرا باعث احیای خلق
وای ز ناسازی بخت و دغلگشت محبّت چو به محنت بدل
آن تعب و محنت و رنج و عنارفت ز خاطر همگی خلق را
هر مدد بخت زبونم شدندچون بط «1»می تشنه خونم شدند
حال ندارم كه حكایت كنموز ستم خلق شكایت كنم
حیف ز اوقات و زمان شریفصرف شود در ره خلق ضعیف
خامه درین حال كه نعت رسولكرد اعانت بدل بو الفضول
ای به فدای تو و اولاد توبوده معین در همه جا یاد تو
بر تو عیان است چها دیدهامپر ستم و جور و جفا دیدهام
______________________________
(1). مرغابی تشنه آب؛ و نیز یك نوع ظرف شراب كه پهن است.
ص: 1302 زورق اقبال من رو سیاهمانده به گرداب تحیّر تباه
از وطن خویش آوارهامچاره من ساز كه بیچارهام وی از آمدن خود به نجف چنین یاد میكند:
آمدهای چون به پناه علیخاك شو ای خسته به راه علی و مجددا از مردمان اطراف خود شكایت دارد:
از وطن خویش مرا دور كردبا حشراتم زد و محشور كرد
بد دل و بد ذات چو كژدم همهدر پی آزردن مردم همه و درباره خود چنین آورده است:
گفتمش ای چرخ مگر كیستممن خود از ارباب هنر نیستم
گفت كه از اهل خرد نیستیلیك درین حادثه بد نیستی
گرم تلاشی همه جا خودبخودمایه آشی همه جا چون نخود
پیشرو جنگ قزلباش توبادیه گرمتر از آش تو
گاه سرآمد چو قلم میشویگاه چو شمشیر عَلَم میشوی
گاه پس وزر و وبالی و زیرگاه به تدبیر اموری و پیر
فخر كنی گاه به تدبیر خویشغرّه شوی گاه به شمشیر خویش
گاه پی جنگ صلا میزنیگاه درِ صلح و صفا میزنی
گرم تكاپو شدهای روز و شبخوب چه دیدی تو به غیر از تعب و در پایان این قسمت میگوید:
هیچ ز یك لاله گلستان نشدهیچ ز یك شمع چراغان نشد *** پس از آن در صف مردم و رواج ارزشهای ضد اخلاقی در میان آنها فصل مبسوطی دارد:
نیّت مردم به خدا صاف نیستدر دلشان گوهر انصاف نیست
رحْم و رحِم قطع شده از میاننیست چون عنقا ز مروّت نشان
الفت درویش در این قوم نیستدوستی خویش در این قوم نیست
حب مساكین ز میان رفته استكین مساكین به میان مانده است
كرده بناحق همه بر هم ستمحق خدا نیست مگر در قسم
خیر چو مذكور شود خیر نیستصحبتشان جز سخن غیر نیست
از ره غیبت همگی را حضورخبث دهد نشأه چو میدر سرور
خانه ایمان همه در انهدامخانه دنیا به تكلّف تمام
عمر به تعمیر عمارت گذشتیا پی تحصیل تجارت گذشت
ص: 1303 در پی زیور همه بهر عیالپنجره خانه بود خمس مال
لیك كجا رخنه به سید دهنددر همه جا طعنه به سید زنند
سرخ ز سیلی رخ آل رسولدر همه جا از ره رد و قبول
در به در اولاد علی ز احتیاجسر بسر انگشت نما مثل تاج
گشته نهان صورت انصاف خلقچون ورقه گنجفه «1»اصناف خلق
عارف و فاضل همگی جاهلندبس كه به دنیای دنی مایلند
رفته به بیداد هوا گرد دیننیست اثر در دلی از درد دین
ترك ز اغماض شده عین شرعرشوه بود واسطه ما بین شرع
از طمع ارباب قلم در نمازچشم چو نرگس پی زر كرده باز
هیچ نشد مجمعی از اتفاقهست بنای همه كس بر نفاق
شمع صداقت همه جا بیفروغگرم به بازار دكان دروغ
متصلا در پی اكل رباجمله ربایندهتر از كهربا
مانده ز سودای جزا بیخبرسود دو عالم همه را رنج زر
بهر زنان جمله به فكر لباسچیده چو دكان همه بر خود اساس
بهر عبادت شده خلقِ عباد «2»جَهْد بود فرض به وقت جهاد
همچو صراحی همه گردنكشانبسته به اندام و نزاكت میان
جملگی آماده برای شكستگوش بر آواز صدای شكست
فوج قزلباش گریزان ز جنگرفته ز خاطر همه را نام و ننگ
در پی انعام و مواجب تمامدر سفر و معركه غایب مدام
چو مژه یك روز صف كارزارچاره خود دیده همین در فرار
پا نكند بند كسی در مصافتیغ چو ابر و همه را در غلاف
گفته پریشانی خود را دلیلمثل تكلتو «3»همه ابن سبیل
نام وفا نیست مگر در وفاتاسم حیا نیست بجز در حیات
گرم سرورند همه همچو نیمست غرورند همه مثل می
جمله چو تصویر پی رنگ محضگاه چو بلبل همه آهنگ محض
در پی هم جمله پی افتراجوف همه ممتلی است از جفا
بنیه اسلام شده پر ضعیفملت بیعلت بیضا خفیف
______________________________
(1). اشاره به بازی گنجفه كه در عصر صفوی شهرت داشته است.
(2). اشاره به آیه 56 الذاریات: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ
(3). نوعی زین است كه به آن خوگیر نیز گویند.
ص: 1304 علتشان از مرض امتلاستالغرض اكنون اثر ابتلاست
تجربه آمد ز ره امتحاندیده بهم خورده مزاج زمان
خلق ز عصیان همه یاغی شدهماده فتنه دماغی شده
اهل جهان جمله ز حق غافلندمستعد تنقیه كاملند
ماده تا قلع نگردد ز تنروی به صحّت نگذارد بدن
علت مزمن مرض ابتلاستتوبهاش امساك و دوایش دعاست
این تك و دوها همه بیفایدهستشورش افغان هم از این مادهست
مطلب از این جمله بدان مجملیچاره این درد نماید علی
در پی بیچارگی خویش باشدست بدار از همه درویش باش
اینكه در این مهلكه جان بردهایاز هنر خویش گمان بردهای
روح تو بر قالبت ار غالب استفیض علی بن ابی طالب است ***
مال تو گر گشت به قزوین تلفباد سلامت سر شاه نجف
شاه ولایت عوضت میدهدمطلب و مقصد غرضت میدهد
از چه عقوبات بلا رستهایاز چه خطرهای جفا جستهای
هیچ مپرداز به سودای غیرشكر خدا عاقبت كار خیر ...
از علی قاپوی نجف در مرواز در او جانب دیگر مرو
شكوه كنم نیست سزاوار توبسته شده راه به زُوّار تو
صورت احوال همه شیعیانبر تو عیان است چه حاجت بیان
آنچه در ایران پسر ویس «1»كردكی به جهان مرّه بِنْ قیس كرد
چون كه زدی مرّه بن قیس رادفع كن این سگ بچه ویس را
این چه بلایی است مجسّم شدهپیش پسا خوانی عالم شده
طینت نمرود چون محمود نیسترحم درین سفله مردود نیست
كرده زیاد این سگ شدّاد داداز پدر خویش چو ابن زیاد
در حسد و كینه و بغض و غضبملتهب از كین تو چون بولهب
كرده بهر ملك اسیر و شهیدزبده اولاد ترا چون یزید
داده به سیلاب فنا شمر رانشمرد از كین و جفا شمر را
در پی غارتگری و باج نیستدر بر این سَگْ بَچِه حَجاج كیست
______________________________
(1). اشاره به محمود افغان فرزند میرویس.
ص: 1305 آفت چنگیز و هلاكو كجاستفتنه این سگ لك هندو كجاست
آه بگویم چه در این جور سوختعالمی از فتنه در این دور سوخت ***
طرفه فتوریست در ایران زمینشور و نشوریست در ایران زمین
آمده از چار طرف همچو موجخیل اعادی همه جا فوج فوج
از ستم و كینه و ظلم و جفاخاك عجم رفت به باد فنا
كشور ایران شده ویران تمامخلق همه واله و حیران تمام
اهل خراسان به ستم شد اسیربهله صفت گشته همه دستگیر
آه چه گویم كه چه كرد از نفاقجور مخالف به محال عراق
شهر صفاهان كه در آب و هواداشت جهان جمله ز فیضش صفا
چشم بدش همچو بنای حبابكرد ز دم سردی افغان خراب
رفت صفایش همه دهان! بجاستمحنت و غم، ناله و افغان بجاست
كرد سوادش ز قضا همچو دودشد به هوا سرمه چشم حسود
شرح خرابیش چه سازم عیانمیشود از چشم قلم خون روان
مردم این شهرِ لطافت قرینمردم چشم همه روی زمین
همچو نگه گشته حصاری همهچون مژه گردیده فراری همه
نعمت و راحت چون به پایان رسیدبر سرشان محنت افغان رسید
خوف ز بس روی به ایشان گذاشتناله ز دل راه درآمد نداشت
كرده در اطراف اعادی كمینشهر حصاری شده مثل نگین
تجربه گوید ز اصول و فروعنیست بلایی بتر از خوف جوع
هیچ مصیبت بدتر از جوع نیستقابل این بیت ندانم كه كیست
این شكم بیهنر پیچ پیچصبر ندارد كه بسازد به هیچ
هر كه برون رفت ز پیر و جوانكشته شد از تیغ عدو بیامان
روز بروز از پی هر بیدرنگعرصه بر ایشان شده جركه تنگ
ماه جمادی و رجب از نباتبود غذایی پی حفظ حیات
در مه شعبان همه كس قوت داشتقوّتی از شكّر و قاروت داشت
در رمضان محنت سی روزه بودخوردنی خلق همه روزه بود
در مه شوال تكلّف نبودخوردنیی غیر تأسف نبود
هیچ به ذی قعده نبودی اثراز شتر و اسب و ز گاو و ز خر
آخر ذی حجه توانی نمانداز سگ و از گربه نشانی نماند
ص: 1306 امن و امان پا به كناری كشیدگشت متاع الم و غم پدید
سود و زیان كرد و ز سودا گذشتگرد به رخسار دكانها نشست
جنس دكانها چو نهان میشودصورت بازار عیان میشود
ناله و افسوس به بازار ماندباب ... رفت و بجا زار ماند
مطلق اثر از جو و گندم نبودغیر برنج مه و انجم نبود
رفت حواس همه مردماناز پی گندم طرف گندمان «1»
شد غشی از علت آب و هواتوبه سرگشتگی آسیا
ماش و عدس، كنجد و ارزن نبودبود عجب نعمتی ارزان نبود
هر دلی از خانه كدورت گرفترفت و ز بازار چه عبرت گرفت
یافته بازار كسادی رواجمشتری نقد چو جان احتیاج
رفت كسادی سوی بازار شهرمانده تهی طبله عطار شهر
آه ندانم ز كه بود این دعازود بر افتادن تخم دوا
چشم تنور از پی نان باز بودآتش غم در دل خبّاز بود
در همه شهر نبود هیچ بابنان بجز از قرص مه و آفتاب
دست نیفتاد برای نهارپنجه كش نازك برگ چنار
چاشته گردید سخن مختصرما حضر خلق ز خون جگر
شاه و گدا را سر شب اضطراببود دل سوخته شامی كباب
ماند ز بقال نشان در دكانسنگ و ترازو، كپه و پیشخوان
غرقه خون مانده به پاچال «2»خودچون نخود داغ به داغ نخود
مرده است قصاب و قناره همانمانده چو دندان به دهان دكان
خاطر طباخ به فكر طعامپخته به كیش همه سودای خام
كلهپزان مانده در آوارگیجان بسر از شدت دستپاچگی
در طلب گوهر پاك برنجمفسده شد بر سر خاك برنج
تلخ به حلوایی مسكین گذشتدر طلب از جانك شیرین گذشت
مانده اثر از شكر و شیرهاشدر دل خونینْ غم همشیرهاش
روح پی قالب قنّاد زارشد ز سمرقند سوی قندهار
میوه فروشان همهشان دربدریافته در گور ز انگور اثر
______________________________
(1). اسم چند منطقه جغرافیایی است و ظاهرا در اینجا مقصود منطقهای در اطراف بروجن است، به احتمال و بنا به وجه تسمیه آنجا گندمزار بوده است.
(2). پاچال: گودی كه استادان بقال و نانوا و آشپز در آنجا ایستند و چیزی فروشند.
ص: 1307 مرده ز حسرت به الم باغبانشد سر خر صاحب هر بوستان
سینه پر كینه و بغض و حسددر سبدش مانده بجا این سه بد
صاحب فالیز ز غم زار مردخربزه، شیرین شد و كفتار خورد
الغرض آن سال بهار و خزانسبزه ندیدیم جز از آسمان
سفره آشوب چو گسترده شدهر چه توان خورد همه خورده شد
قحظ ز آتش ز غلا بر فروختپوست ز همسایگی گوشت سوخت
پخته شد از بهر غذا گرم و نرمفیله تیماج و تلاتین «1»و چرم
آه نزاكت منشان را چه شدجمع ضیافت روشان را چه شد
آمله «2»را آنكه عوض میشمردگردوی تَرْ را زد و با پوست خورد
آنكه به پالوده نیالوده كامخورده به از شیر و شكر پیه خام
آنكه ز میرزا منشیها به چاشترغبت فَرْنی و مربا نداشت
یافت چو یكپارچه صابون زشتبرده از آن لذّت یخ در بهشت
آنكه به بالنگ زدی پشت پاكرد دو هنگام به كفش غذا
خورده جگر گوشه خود را به نازشوهر و زن گریه كنان چون پیاز
بود شب و روز غرض متصلتوپ و تفنگ آذوقه با خون دل
مردم آن شهر چو طفل جنینماندند نه ماه حصاری چنین
هر طرفی در سر ره جابهجابسته ز آشوب عدم سیبهها «3»
هر كه در آن شهر گذشتی ز جانكرد در آن مرحله نقل مكان
سیبه مگو قافله گاه عدملش ز بس افتاد به بالای هم
دادرسی غیر اجل كس ندیدمرگ به فریاد خلایق رسید
گرسنگی زد همه را نشت كرددست اجل دشت ز در دشت كرد
كشته به هر كوچه صدْ آواره بودهر قدم از خون، سر جوباره بود
لش ز بس افتاده به سرهای راههر سر كوهی شده چون تختگاه
بود ز بس كشته و مرده عیانهر گذری بود تل عاشقان
در نظر بلبل محزون زارآمده گلبار چو صحرای خار
از الم وحشت این تركتازقو نپرد در سر بازار غاز
بلكه به گَرْدش نرسد در وضوحقِصّه پر غُصّه طوفان نوح
______________________________
(1). تلاتین: بلغار و چرم خوش بویی كه از روسیه میآورند.
(2). نام درختی هندی كه ثمره آن را نیز آمله گویند و طعم آن ترش است.
(3). سیبه دیوار قلعه شهر؛ در سیبه به معنای دروازه و محل ورود به شهر.
ص: 1308 بود به فرمان حق و قهر لوطگشت به یك لحظه فنا شهر لوط
مستعد قهر الهی شدندخلق به یك باره تباهی شدند
هیچكس این قسم فضیحت نشدآه به هفتاد و دو ملت نشد
سیرت و ناموس به غارت نرفت؟و اسیری ز ولایت نرفت؟
رذل به هر خانه مسلّط نشد؟دشمن بیگانه مسلّط نشد؟
زهر شماتت نچشیدند خلق؟هیچ خجالت نكشیدند خلق؟
كینه دیرینه دینی نبود؟محنت و آشوب چنینی نبود؟
سگ صفتان غیرت دین میكنندبغض به ما از ره كین میكنند
روی به ما كرده به مكر و حیلهمچون سجل سفله و دزد و دغل
خواهش آن مملكتش میشودداعیه سلطنتش میشود
سفله كجا شاهی ایران كجادیو كجا، تخت سلیمان كجا
رذل و دنیزاده و افغان كجاسلطنت عرصه ایران كجا
وقت دعا شد همه آمین كنیدناله ز افغان همه آمین كنید پس از آن دعاهایی را برای خلاصی از این وضع آورده:
یا ولی اللّه تغافل بس استرفت ز حد ظلم، تأمل بس است
حوصله را طاقت این جبر نیسترحم كن از لطف دگر صبر نیست
ملك عجم شد همه زیر و زبرمردمش از ظلمْ همه دربدر
مردم ایران به تولّای توگشتند مغلوب ز اعدای تو
ما همه دم، دم ز تشیع زدیمدین چه بدی دارد اگر ما بدیم ...
یا ولی اللّه به خُلق حَسَنتا به كی این محنت و جور و محن
در تلف شیعهات از روی جَهْددشمن دین بسته بهم جمله عهد
یا ولی اللّه به خون حسینرفت ز حد آفت این شور و شَیْن
ماندند سادات همه مبتلاتازه شده واقعه كربلا ...
مال و اسیر همه آن مرز و بومرفت به تاراج سوی هند و روم
یا ولی اللّه به عسكر ببخشمعصیت شیعه سراسر ببخش
یا ولی اللّه به صاحب زمانجمله به جان آمدهایم الامان ***
ص: 1309
38 رساله طب الممالك در علل و اسباب سقوط صفویان
قطب الدین نیریزی شیرازی ذهبی
قطب الدین نیریزی (1100- 1173) یكی از اقطاب سلسله ذَهَبیه است كه افراد وابسته به این سلسله، صوفیان معتدل ایران بوده، بیشتر در خراسان و فارس تمركز داشته و آن چنان كه ابراز میكنند، تعلق خاطر ویژهای به امام رضا علیه السلام دارند. «1» استاد محمد خواجوی شرحی از احوال وی را در مجموعهای در مقدمه رساله روحیه و منهج التحریر فراهم آورده است. بنا به استظهار ایشان از برخی از اشعار قطب الدین، چنین به دست میآید كه تولدش به سال 1100 در نیریز فارس بوده «2» و تحصیلات آغازین را به احتمال، در همان دیار و پس از آن در شیراز و اصفهان ادامه داده است. شرح حال مفصل او را اسد الله خاوری در كتاب ذهبیه آورده و درباره زندگی و آثار او شرح مبسوطی به دست داده است. «3» وی تاریخ تولد قطب الدین را بر اساس حدسی كه از یكی از نوشتههای قطب زده، حوالی سالهای 1100 تا 1115 یاد كرده است. قطب پس از تحصیلات اولیه به شیراز آمد، سپس به نجف اشرف رفت و پس از آن به ایران بازگشته از قزوین عازم اصفهان شد و حادثه سقوط اصفهان را درك كرد.
به لحاظ علمی، از اشعاری كه وی در فصل الخطاب آورده است، چنین معلوم میشود كه در آغاز، به تحصیل فلسفه و كلام پرداخته، اما پس از آن كه دریافت با تحصیل كلام و فلسفه، ابواب سعادت همچنان به رویش بسته مانده است، به عرفان روی آورده است:
فلما یئسنا من طریقة فكرنالقد أنزل اللّه الغیوث برحمة
______________________________
(1). درباره آنها بنگرید: زرین كوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، صص 264- 265
(2). نیریزی، رساله روحیه، صص 7- 8
(3). خاوری، اسد الله، ذهبیه، تصوف علمی- آثار ادبی، صص 297- 327، 525- 565 وی از رساله طب الممالك او نیز بر اساس آنچه كه شاعر در فصل الخطاب آورده است، یاد كرده، اما نسخهای از آن را نشناخته است.
ص: 1310 رأینا كبار العارفین طریقهمطریقة زهد المرتضی بالمودّة و در اشعار فارسی خود نیز میگوید:
دل از او خواستی علم لدنّیبجانش بود شوق ملك معنی
نشد ساكن ز تعلیم اشاراتنشد فایض ز تصنیف عبارات
به شوق حق پی اقطاب و ابدالدوان شد از ره تكمیل و افضال «1» از آن پس، وی به سراغ استادان طریقت رفت و به كسب فیض از آنان پرداخت:
لقد كنت فی الأسفار اخدمهم علیتمنّی دخول الباب فی طیّ خدمتی وی در اصفهان به خدمت شیخ علی نقی اصطهباناتی (م 1129) «2» و به نوشته خواجوی (م 1126) «3» از سران فرقه ذهبیه رسیده است. قطب الدین ضمن اشعار فصل الخطاب، از وی یاد كرده و اظهار داشته است كه در جوانی، چندین سال (در اصفهان) در خدمت وی بوده است. وی ضمن اشعاری در ستایش او، از آزاری كه او در این شهر، به دلیل داشتن تمایلات عارفانه تحمل كرده، یاد كرده است:
ملیك ملوك الفقر شیخی و مرشدیو مستندی فی الحكمة الموهبیّة
علیّ تقیّ كامل بصفاتهو أخلاقه القدسیّة الملكیة
و كان فریدا فی دراویش عصرهو لم أر فیهم مثله فی الجلالة
و أهل صفاهان ابتلوا فی زمانهبغرّتهم فی النشأة الدنیویة
و قد جهلوا مقداره و تكبّرواعلی أولیاء اللّه فی كلّ بلدة
و سمّوا كبار المتّقین بزهدهمبصوفیة لا بامتیاز البصیرة گویا به پیروی از وی بوده است كه قطب الدین داخل فرقه ذهبیه شده و این چنین از ورود به آن یاد میكند:
و لكن فی ایران سلسلة و همقد انتسبوا بالحضرة الرضویّة
و هم خلّص الأشیاع فاشتهروا اذالدی حزب أهل الحق بالذهبیّة
و إنّی بحمد اللّه خادم هذه الططریقة من انواری الحكمیّة «4» اساتید وی آن چنان كه در فصل الخطاب از آنان یاد كرده است، عبارتند از: شاه محمد دارابی
______________________________
(1). نیریزی، تذكرة الاولیاء راز، ص 85 به نقل از: خاوری، همان، ص 305
(2). درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب المنتثرة صص 559- 560. پیش از وی شیخ نجیب الدین رضا قطب ذهبیه بوده كه شرحی درباره وی در نوشته رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی آوردیم.
(3). نیریزی، رساله روحیه، ص 11
(4). نیریزی، فصل الخطاب، نسخه 7269 مرعشی صص 87- 88
ص: 1311
اصطهباناتی (م 1130)؛ «1» محمد علی شیرازی سكاكی- كه در سال 1135 در جریان سلطه افاغنه بر اصفهان به شهادت رسیده، در خانهاش مدفون گردید «2» و حزین درباره او مینویسد: در استیلاء افغان ... شربت شهادت نوشید «3»- محمد صادق اردستانی (م 1134 یا 1138) عارف مشهور و معروف این عهد كه بنا به آنچه كه ابو الحسن قزوینی «4» و گزی «5» اظهار كردهاند، به جرم تصوّف از اصفهان رانده شد و گرچه اجازه بازگشت به وی داده شد، تنها به تخت فولاد آمده، اما وارد شهر نگردید؛ «6» قطب الدین هفت سال را در اصفهان در خدمت وی بوده است. از دیگر اساتید وی آقا خلیل اصفهانی (م 27 رجب 1136) است كه پس از فتنه افغان، از اصفهان به قزوین رفت؛ قطب میگوید: چند سال را در خدمت وی بوده است. از دیگر اساتیدی كه او از آنها در فصل الخطاب یاد كرده، میرزا ابراهیم قزوینی (م 1149)؛ «7» میر محمد تقی خراسانی (م اندكی بعد از 1138)؛ «8» كه قطب پس از ورود وی (از مشهد) به اصفهان، مدت زیادی مصاحبت وی را داشته است؛ و نیز سید هاشم بحرانی كه بنا به گفته قطب، وی او را در سال 1129 در مسجد كوفه ملاقات كرده و شیفته وی شده است.
درگیریهایی میان صوفیه و فقها در اصفهان، بر اندیشه قطب الدین تأثیر زیادی داشته و او طبعا به دلیل تعلق خاطر به عرفان، و نیز ملاحظه فشارهایی كه بر طریقت وی و استادانش بوده، شدیدا آزرده خاطر بوده است؛ علاوه بر این، وی تجربه تلخ سقوط اصفهان را به چشم دیده و به دلیل ارتباطی كه با برخی از شاهزادگان صفوی داشته، درگیر ماجرا شده بوده است؛ وی بنا به آنچه كه از او نقل شده «9» در این تماسها كوشیده است تا رهنمودهایی را عرضه كند؛ چنان كه رساله طب الممالك را دقیقا به همین قصد نگاشت.
جلال الدین محمد از نوادگان او به نقل از پدرانش، از قول قطب الدین نیریزی آورده است كه وی ضمن نامهای كه به برخی از شاهزادگان فرستاده است: «شاهزادگان صفوی را مخاطب كرده و شرحی نگاشتم كه ...» پاسخ آمد: «عریضه كه به دربار رسید، پس از مطالعه،
______________________________
(1). درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب، صص 330- 331
(2). درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب، صص 553- 524
(3). نك: حزین لاهیجی، تذكره، ص 34 (اصفهان 1334)
(4). قزوینی، فوائد الصفویه، ص 78
(5). گزی، تذكره القبور، ص 23
(6). درباره وی نك: آقابزرگ، الكواكب، صص 359- 360. در این باره در نوشتار «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» سخن گفتیم.
(7). درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب، صص 15- 16
(8). درباره او نك: همان، صص 15- 16
(9). نك: خویی، میزان الصواب، صص 576- 583
ص: 1312
جواب مرقوم فرمود كه: راست است كه فتنه افاغنه در كار است، ما هم خود به علاوه تدارك دولتی، تداركی دعایی كرده، قدغن فرمودهایم [یعنی امر كردهایم] در اندرون كه از رجال و نساء سادات موسویه، نخود را لا اله الا الله بخوانند؛ صباحا و مساء در كارند، ان شاء الله آش معتبری فراهم كرده، به كل خلق میخورانیم، از باطن سادات موسویه دفن بلا خواهد شد، از جناب شما هم ملتمس دعا هستیم كه دولتخواهی فرمودید. زیاده زحتمی نیست.» «1»
زمانی كه وی اوضاع ایران را برای اندیشه و طریقت خود نامساعد دید، همانند بسیاری از عالمان، عراق عجم را به سوی عراق عرب ترك كرده، به نجف رفت. باید دانست كه تقویت حوزه علمیه نجف، درست پس از ضربهای بود كه در اثر حمله افغانها (و بعدها فشارهای نادر شاه) بر حوزههای علمی ایران به ویژه اصفهان وارد شد. وی در فصل الخطاب كه به احتمال اشعار آن ادامهاش را بعضا در ایران و پس از آن در نجف سروده، به رفتن خود از ایران چنین اشاره میكند:
هنالك من ایران قد صرت هارباو لذت الی قبر الكبار الائمّة
برو از اصفهان رو، زو بگردانكه عمر دولتش آید به پایان
عیان آریم یك با معدلت رااز او گیریم ما این مملكت را
از این رو قطب دین عزم سفر كردشه و میرش ز قصد خود خبر كرد
بشارت داد با بعض از خواصشكه اصفهان از افغان دان خلاصش «2» از قطب الدین آثار فراوانی كه بیشتر آنها در زمینه مسائل عرفانی و به صورت نظم یا نثر است بر جای مانده است. شرحی از آثار وی را آقای محمد خواجوی، «3» آقابزرگ، دانشپژوه؛ «4» ركن زاده آدمیت، «5» معلم حبیب آبادی، «6» نایب الصدر، «7» نور الانواری «8» و مفصلتر از همه خاوری «9» آوردهاند. نیز گفتنی است كه ام سلمه دختر دانشور قطب الدین، فصل الخطاب پدر را كه به نظم عربی بوده، به نثر فارسی درآورد و در ضمن، به تلخیص و تهذیب آن پرداخت؛ او در آغاز این كتاب كه آن را جامع الكلیات فی الحكمة و العرفان نامیده
______________________________
(1). خاوری، همان، ص 312- 313
(2). همان، ص 317
(3). خواجوی، مقدمه رساله روحیه، صص 15- 35
(4). دانش پژوه، محمد تقی، فهرست نسخههای خطی دانشگاه، ج 3، صص 403- 404
(5). آدمیت، دانشمندان و سخن وران فارس، ج 4، صص 215- 218
(6). حبیب آبادی، مكارم الآثار، ج 1، ص 102
(7). شیرازی، معصوم بیك، طرائق الحقایق، ج 3، ص 217
(8). خویی، میزان الصواب در شرح فصل الخطاب صص 3- 4
(9). خاوری، ذهبیه، صص 525- 565
ص: 1313
و نسخهای از آن به شماره 857 در كتابخانه مركزی دانشگاه تهران موجود است، از چهارده كتاب پدر خود یاد كرده است. «1»
قطب الدین و تصوف سیاسی
قطب الدین در میان عرفای اواخر دوره صفوی، ویژگیهای منحصر به فردی دارد. وی افزون بر تأكید خاصش بر عقاید فرقهای، طرفدار نوعی نگرش عرفانی است كه از یك سو با فلسفه و كلام، و از سوی دیگر با روش فقیهان، در تعارض است. در واقع، میتوان آن را نوعی نگرش عرفانی اخباری دانست كه خارج از حیطه مسائل فرقهای بوده و فیض نیز در این اواخر تا اندازهای آن را طرح كرده بود. طبعا برخی از دیدگاههای مؤلف در این باره، ضمن مرور بر اندیشههای وی در فصل الخطاب خواهد آمد. آنچه در ارتباط با قطب الدین به بحث ما مربوط میشود، درگیر شدن وی در سیاست و طرح مطالبی است كه او درباره شرایط خاص سیاسی و اجتماعی جامعه خود بیان كرده است. ارتباط این مباحث با تفكر عرفانی وی، حكایت از رشد نوعی تصوف سیاسی دارد كه سابقهای استوار در آغاز عهد صفوی و حتی پیدایش این دولت داشت؛ برخلاف آنچه تصور شده است، تصوف تا پایان عهد صفوی حضور داشت و هواداران آن، گرچه از نام صوفی بر خود پرهیز كرده و رسم بر آن شده بود تا نام عارف را رواج دهند، تعدادشان فراوان بود؛ آنان، هماره برای احیای خود تلاش كرده و كوشش میكردند تا در برابر شیخ الاسلامها و فقیهان حاكم، مقاومت كنند. این گروه با تمسك به پیشینه زهد و تقوای موجود در عرفا، فقیهان را به دنیاداری متهم كرده و با طرح انواع اتهامات بر آن بودند تا در برابر آنان بایستند؛ طبیعی است كه در این میان، افراط و تفریطهایی از هر دو سو صورت میگرفت. فقیهان كه قدرت بیشتری داشتند، در عمل و نوشتار، تلاش گستردهای را برای بیاعتبار كردن صوفیان به راه انداختند.
اوج این فشارها همزمان با سقوط اصفهان شد و این صوفیان و عارفان را برانگیخت تا گناه این ماجرا را بر عهده شیخ الاسلام و ملاباشی گذاشته، آن را نتیجه اقدامات فقها بر ضد صوفیه و عقوبت ناشی از برخوردهای تند جریان حاكم بر ضد عرفا عنوان كنند. در این شرایط بود كه این قشر، در اندیشه تحلیل سقوط حكومت صفوی فرو رفته و در این باره مطالبی را عرضه كردند. سالها پیش از سقوط صفویه، نجیب الدین رضا تبریزی در ضمن خوابی كه شرح آن را در كتاب سبع المثانی آورده، سقوط صفویه را پیش بینی كرده بود. وی این پیش بینی را در قالب خوابی كه از صفی الدین اردبیلی دیده و ضمن آن بیاعتمادی
______________________________
(1). نك: نسخه 858 دانشگاه برگهای 2، 3، 79
ص: 1314
شیخ صفی به فرزندانش به دلیل مبارزهشان با تصوف نشان داده میشود، بیان كرده است. «1» شبیه همین خواب را قطب الدین نیریزی هم دیده است.
صفی الدین ز جور اهل انكاربه پیغمبر نمودی عجز و اصرار
كز ایشانم بسی بیداد آمدعنادم حاصل از اولاد آمد
به حضرت كردی او یك جعبه اظهاربرون آورد از آن تیر بسیار
كه اینها تیر و طعن و لعنشان استدل من تیر ایشان را نشان است
نخواهم بعد از من زندگیشانسرافرازی است در افكندگیشان «2» به هر روی قطب الدین از كسانی است كه افزون بر آنچه گذشت، شخصا نیز به مسأله سقوط صفویه و اخبار و علل آن، علاقهمند شده است. وی در آغاز رساله ناتمامی كه در مجموعه 2264 (كتابخانه مسجد اعظم قم) آمده، اشعاری آورده است كه حكایت از انگیزه خود در اصلاح اوضاع سیاسی و اجتماعی دارد. او كه این رساله را به مولانا محمد شفیع [احتمالا:
گیلانی] «3»- كه وی را شیخ الاسلام و المسلمین خوانده- تقدیم كرده؛ با اشاره به وضعیت زندگی خود (الحمد للّه الذی اوطننی قعر داری و قدّر بالفقر و القناعة مداری) این اشعار را از خود میسراید:
و عزیمتی استصلاح [حال] بلادناو نظام دولة دیننا البیضاء
كی یحفظ اللّه الجلیل بفضلهناموس ملّتنا من الأعداء
لیكون فی حصن الولایة ملكنامن بعد تلك الفتنة العمیاء
هذا مرامی عند بسط مقالتیو لقد فطمت النفس من أعدائی گویا مقصود او فتنه افغان است؛ و طبعا زمان این نامه، باید پس از فتنه و قبل از سفر وی به عراق عرب باشد. این سفر او به احتمال در اواخر دهه چهل و یا پس از آن (نه جلوتر) صورت گرفته است. قطب الدین در 18 شعبان 1173 در نجف درگذشت و همان جا دفن شد.
از وی در سه مورد مطالبی درباره دولت صفوی و سقوط آن مطرح شده است. نخست در رساله طب الممالك كه متن آن را خواهیم آورد. دوم مطالبی كه در مقدمه فصل الخطاب ضمن اشعار عربی خود گفته و در ادامه، پس از رساله طب الممالك آنها را خواهیم آورد؛ سوم خاطرات شفاهی او كه نسل اندر نسل باقی مانده و در حاشیه میزان الصواب چاپ شده است. مطالبی نیز در همین زمینه در تذكرة الاولیاء میرزا ابو القاسم راز آمده است.
______________________________
(1). بنگرید به نوشتار «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» بخش مربوط به نجیب الدین.
(2). خاوری، همان، ص 313
(3). مقایسه كنید با: آقابزرگ، الكواكب، صص 342- 350
ص: 1315
درباره رساله طب الممالك
خاوری در فهرست آثار قطب الدین، از این رساله یاد كرده و این نیز بر اساس مطالبی است كه خود وی در فصل الخطاب، درباره تألیف آن اظهار كرده است؛ اما او نسخهای از آن را نیافته و به نظر میرسد، تنها نسخهای كه از آن برجای مانده، نسخهای است كه در مجموعه شماره 2264 كتابخانه مسجد اعظم قم موجود است. در جایی از این رساله، نامی از مؤلف به میان نیامده است، اما متن آن در مقایسه با آنچه در فصل الخطاب آمده، بدون تردید نشانگر آن است كه مؤلف آن كسی جز قطب الدین نیریزی نیست. به علاوه، متن رساله ناقص دیگری كه از قطب الدین نیریزی در این مجموعه آمده، همین مطلب را تأیید میكند.
در تعابیر مشترك اینها، به دقت نشان میدهد كه هر دو تراوشات فكری و قلمی یك نفر است. همچنین در بررسی اشعار موجود در فصل الخطاب، اشعاری ملاحظه شد كه مؤلف ضمن آنها، به تلاش خود برای اصلاح اوضاع سیاسی، پس از فتنه افغان اشاره دارد. وی از جمله، تلاشهای خود را نوشتن رسالههایی در آن زمینه یاد میكند كه به نظر میرسد، یكی از آنها همین رساله مورد بحث است.
فأنشأت أنواع الرسائل ربماتنبّه أصحاب العقول الرزینة
و أوراق مسوددّاتها بعد عندنافلم أر قلبا قابلا للنصیحة
رجوت صلاح الملك بعد فسادهالذی كان فی الافاق أدهی المصیبة
كتبت لهم طب الممالك ربمانعالجها من طبّ أهل البصیرة
لكی یستفیقوا من غوائل شكرهمو لا یقعوا فی مثل تلك الحكایة پس از آنكه اشرف افغان در سال 1142، در سه جنگ متوالی از نادر شاه شكست خورد (در «مهماندوست» دامغان؛ «مورچه خورت» اصفهان؛ و «زرقان» شیراز) و پس از چندی در راه فرار به قندهار كشته شد، مجددا سلطان صفوی، اصفهان را باز یافت. قطب الدین اظهار میدارد كه پس از آمدن شاه طهماسب دوم به اصفهان، امید آن داشته است تا اوضاع رو به بهبود بگذارد و به همین هدف رساله طب الممالك را تألیف كرده است. طبعا مقصود وی از طب الممالك رساله ویژهای است كه در این زمینه نگاشته است. در این صورت و با توجه به آنكه در متن رساله، قرائتی وجود دارد كه نشان میدهد نگارش آن در بحبوحه فتنه صورت گرفته و دست كم میتوان گفت كه قبل از پیروزی نادر و طهماسب شاه بر اشرف افغان بوده، در یكی دانستن این رساله با رساله طب الممالك مشكلاتی وجود دارد.
نكته دیگر اینكه، در این رساله اظهار شده است كه درباره انتخاب یكی از شاهزادگان صفوی دست به قرعه بزنند. چنین امری فقط در زمانی قابل تصور بوده است كه شاه سلطان حسین از سلطنت استعفاء كرده و هنوز سخنی از طهماسب دوم در میان نبوده است. اندكی
ص: 1316
بعد از آن، سلطنت شاه طهماسب، برای كسانی كه مشروعیت صفویان را قبول داشتند، رسمیت یافت. كما اینكه بعد از كنار زدن طهماسب دوم (1144) و روی كار آمدن عباس سوم، باز مشروعیت این آخرین شاه رسمی صفوی پذیرفته شده بود. در مجموع، اشاره دیگری در رساله وجود ندارد تا بتوان سال تألیف آن را بطور دقیق مشخص كرد. با این وجود، میتوان پذیرفت كه رساله موجود، حتی اگر عینا همان طب الممالك نباشد، میتواند مصداقی از تعبیر زیبای طب الممالك باشد؛ بدین ترتیب، عجالتا ما رساله موجود را طب الممالك مینامیم.
جایگاه رساله طب الممالك در متون سیاسی
مسأله سقوط سلسله صفویه، مسألهای بس مهم و تأمل برانگیز است؛ سلسلهای، پس از آن كه بیش از دویست و بیست سال با اقتدار حكومت كرد، با یك حمله، به دست قومی كه خود سالها تحت سلطه آن دولت بود، سقوط كرد و امپراطوری وسیعی كه ظاهرا بیشترین شرایط لازم را برای حفظ خود از لحاظ سیاسی، نظامی و فرهنگی داشت، از هم پاشید.
تجربه سقوط آن به همان اندازه اهمیت دارد كه اصل تشكیل آن؛ و این هر دو به عنوان امری بس مهم در تاریخ ایران شناخته شدهاند.
تا به حال قضاوتهای متعددی درباره علل سقوط صفویه صورت گرفته و مطالب فراوانی از سوی منابع ایرانی و غیر ایرانی اظهار شده است كه ما در مقدمه مكافات نامه به آنها پرداختیم. اصولا باید گفت، عدم توجه به تحلیل حوادث جاری درگذشته، به دلایل مختلف، در تاریخ كشور ما امری شناخته شده بوده و این خود سبب عدم تجربه اندوزی و طبعا عدم آمادگی برای پیشگیری از حوادث مشابه بوده است. به طور كلی نگارش در زمینههای سیاسی، آن چنان كه جنبه عینی و واقعی داشته و به تحلیل و تعلیل رخدادها بپردازد- منهای كار جدّی ابن خلدون- در میان اندیشمندان مسلمان، به عنوان یك سنت جاری مرسوم نبوده است. تنها میتوان در میان آثار علمی كه در سطوح مختلف نگاشته شده است، اشاراتی در باب خرابی اوضاع زمانه و بعضا اشاره به علل و نتایج و یا پیشگیری آنها به دست آورد. گاه نیز كلمات قصاری درباره علل سقوط بنیامیه یا بنی عباس در كتابهای كشكولی و ادبی آمده است. اما یافتن آثار علمی مستقل و تك نگارانه، در تحلیل اوضاع اجتماعی و سیاسی، به صورت یك جریان علمی، در میان ما دشوار است. در برابر، همانگونه كه اشاره شد، آثار فقهی، فلسفی و حتی عرفانی «1» و همچنین مطالبی در مقدمات و
______________________________
(1). به عنوان مثال بنگرید به آنچه علاء الدوله سمنانی درباره آثار وحشت بار حملات مغول گفته است؛ سمنانی، چهل مجلس (به كوشش نجیب مایل هروی، تهران، ادیب) ص 111
ص: 1317
مؤخرات كتابها، در این باب دارد كه آنها نیز تاكنون مورد یك بررسی علمی دقیق قرار نگرفته است.
این مطلب در ارتباط با پژوهش اصیل در قالب تحلیلهای عالمانه از واقعیات خارجی و عینی و موردی بر اساس قوانین تغییر و تحول است؛ اما درباره كلیات، كتابهای فراوانی در زمینه سیاست مدن نگاشته شده است كه خصلت آنها، كلیگویی و پرداختن به صفات و خصال شاه و حكومت و رعایت عدالت و یا تدبیر ملك و لشكر و انتخاب وزیر و از این قبیل امور است. البته، در میان همین آثار نیز كه شاید شاخص آنها سیاست نامه خواجه نظام الملك است، مسائل عینی به صورت تجربههای تاریخی مطرح شده؛ اما طرح آنها به لحاظ پژوهش علمی در یك سطح نبوده و اغلب و در نهایت، به ارائه چند نمونه شاهد جزئی اكتفا شده است. این آثار، بیشتر، از زاویه فلسفی و علم سیاست ارزش داشته و در حد بیان یك كمال مطلوب سیاسی- مذهبی رهنمودها و دیدگاههای بالنسبه ارزشمندی را عرضه میكند.
رساله حاضر، به لحاظ پرداختن به بررسی یك تحوّل تاریخی، یك مورد نادر به شمار میآید. این رساله، با وجود حجم اندك، دقیقا خصلت یك رساله سیاسی را دارد كه انگیزه نگارش آن ارزیابی یك وضعیت مشخص اجتماعی- سیاسی است.
نویسنده كاملا بر این نكته واقف بوده است كه باید در محدوده این رخداد سخن بگوید؛ چگونگی پیدایی آن را تحلیل كند و مشكل و درد را بخوبی بنمایاند. آنگاه و پس از تبیین درد، به درمان و معالجه آن بپردازد و راه نجات از مهلكه را نشان دهد.
آنچه اهمیت دارد، درستی تحلیل وی بطور كامل نیست بلكه شیوه و برخورد وی با این پدیده میباشد؛ وی در این رساله، از آغاز تا انتها، همین راه را پیموده و خارج از مطلب اصلی، به امر دیگری نپرداخته است.
همچنین ویژگی مهم این رساله، آن است كه افزون بر توجه جنبه عینی قضیه- كه بیشتر از ویژگیهای نوشتههای سیاسی معاصر است- میكوشد تا تحولات مورد نظر را كاملا دینی و بر اساس آیات و احادیث تحلیل كند. نویسنده، نشان میدهد كه در عین آنكه كاملا دینی میاندیشد، برخلاف برخی تصورات رایج، به علل مادی قضیه توجه داشته و از توانایی عرضه تحلیل عینی و ذهنی برخوردار است. او اساسا با عقیده جبرگرایانه میانهای ندارد و تمامی نصوصی را كه به آنها استناد میكند، نصوصی است كه دلیل تغییرات اجتماعی را برخاسته از متن خواست جامعه و انسانها میداند.
این نكته با توجه به آنكه نویسنده تفكر عرفانی دارد، قدری شگفت مینماید. همچنین مؤلف در این رساله، نشان میدهد كه به هیچ روی تسلیم اوضاع نشده و آنها را قابل
ص: 1318
برگشت میداند. طبیعی است كه اگر او سخن از علل، یعنی دردها، و از معالجه، یعنی درمان به میان آورد، لزوما باید صاحب یك بینش اختیارگرایانه باشد كه اوضاع را تحت اختیار انسان تلقی میكند.
آنچه كه بیش از همه در این رساله مورد استفاده قرار گرفته است، آیات قرآنی و كلمات امیر مؤمنان علیه السلام از نهج البلاغه است. بهرهمندی مؤلف از نهج البلاغه آن مقدار است كه توان گفت این كتاب، نقش عظیمی در تكوین اندیشه سیاسی او داشته است. نفس آشنایی با نهج البلاغه، در سیاسی كردن فرد آشنا با آن، كاملا روشن است؛ چرا كه امام، خود این كلمات را ضمن درگیر شدن با رویدادهای مختلف مطرح كرده است. در واقع باید انگیزه نخست او مبنا قراردادن كلمات امیر مؤمنان علیه السلام در اندیشه عرفانیاش باشد.
در كنار آیات قرآنی و نهج البلاغه از سخنان سایر ائمه معصومین علیهم السلام نیز استفاده كرده است. مؤلف، ضمن شعری، خطاب به مخالفان خود- عالمان ضد صوفی- گفته است.
كان لم یروا نهج البلاغه مطلقاو ما شاهدوا أنواره بالبصیرة «1» وی در انوار الولایه نیز ضمن اشعاری در ستایش از كلام مولی و بهرهگیری وافر از آن میگوید:
طلعت علیّ شموس نور كلامهو تنوّرت بضیائها افیائی
و لقد رأیت ضیائها بفنائیفعبرت عن ظلمات دار فناء
إنی أری نهج البلاغه لمعةمن شمس حكمته علی الغبراء «2» تذكر این نكته مفید مینماید كه محتوای رساله، زاویه دید یك عالم شیعی، اما عارف صوفی است؛ آن هم زمانی كه درگیری میان عارفان و فقیهان در اوج خود بوده است. در این صورت نباید برخوردهای تند وی با علما، كه گهگاه با تعبیرهای ناهنجار همراه است، چندان محل تأمل باشد.
مروری بر رساله و تحلیل آن
وی در آغاز رساله بر این امر تكیه و تأكید كرده است كه مخاطبش عالمان و وظیفهاش بیان حق است؛ حقی كه تلخ و مرارت بار است. در آغاز، اشاره به اوضاع درهم ریخته زمان خود دارد، زمانی كه «فتنهای كور» بر آن حاكم شده و «بلایی سخت بر آن نازل شده»، «نعمت تغییر» كرده و خونریزی در آن فراوان است. فرزندان شیعه به اسارت گرفته شدهاند و
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 95
(2). به نقل از: نیریزی، رساله روحیه، ص 35
ص: 1319
زنانشان به كنیزی رفتهاند. چنین وضع خرابی جز با آیات الهی و كلام معصومین علیهم السلام قابل اصلاح نیست. باید با استمداد از آنها، این وضع مختل را چاره جویی كرده و دلایل اعتلال و بیماری آن را به دست آورد.
رساله از یك جهت مشتمل بر بیان آیات شریفه قرآنی و احادیث امیر المؤمنین علیه السلام، و از جهت دیگر، مشتمل بر نكاتی مربوط به موضع سیاسی مؤلف در آن شرایط و راه حلهایی است كه به نظر وی رسیده است. در قسمت نخست، وی با گزینش بسیار جالبی از آیات و روآیات، تحلیلی از علل خرابی موجود ارائه داده است كه از نظر اجتماعی و دینی حائز اهمیت است.
در آغاز فصلی را با عنوان الاسباب و العلامات آورده، و طی آن، دلایل اختلال وضع امت را در پرتو آیات، گفتارهای امام علی علیه السلام و دیگر ائمه معصومین علیه السلام شرح داده است. در میان این كلمات، «شكستن پیمان با خدا و رسول» سبب «تسلط دشمن» دانسته شده و «امر به معروف و نهی از منكر نكردن» عاملی دیگر برای همین وضع شناسانده شده است.
در ضمن حدیثی دیگر، خداوند متعال به شعیب علیه السلام خبر داد كه علاوه بر «اشرار»، «اخیار» را نیز به دلیل «مداهنه با اهل معاصی» عذاب میكند و آن نیز سبب دیگری برای اختلاف موجود در آنجامعه دانسته شده است. وی خطاب به علما میگوید: از آنجایی كه ما امر به معروف و نهی از منكر ننموده، پیروی از اخبار اهل بیت علیهم السلام نكرده و در برابر، از هواهای نفسانی خود پیروی كردیم و حتی اكثر مردمان آیات الهی را به تمسخر گرفته و خواص مان كتاب خدا را به كناری نهادند، به این وضع مبتلا شدیم.
وی بر نكته مهم دیگری نیز پافشاری میكند و آن اینكه «ما به قومی (حاكمان) نزدیك شدیم كه پیش از این اهل رفاه بودند. ما به كمك آنان از دنیا بهره بردیم و در دسته مسرفین قرار گرفتیم». براساس آن روایت حضرت صادق علیه السلام كه، اگر عالمی را دوستدار دنیا دیدید، او را درباره دینش متهم كنید، طبعا ما نیز به نحوی متهم هستیم.
وی به روآیات دیگری درباره دنیاخواهی برخی از عالمان و نتایج منفی آن اشاره كرده حدیث الفقهاء أمناء الرسل ما لم یدخلوا فی الدنیا را نقل كرده و این پدیده را یكی از اسباب اختلال و بیماری دانسته است.
در نظر وی، امروزه، كار سلطان و امراء و رعیت، چونان این آیه قرآنی است كه «خداوند قریهای مثل میزند كه آرامش داشته و رزق آن میرسید؛ اما آنان به خدا كفر ورزیده و خداوند آنان را گرفتار گرسنگی و وحشت كرد».
فصل بعدی بحث وی، عنوان المعلاجات دارد. وی بار دیگر از خرابی زمانه خویش
ص: 1320
سخن میگوید: «دیگر جمعیتی در این قری باقی نمانده؛ اهل خراج، تجار، صنعتگران و حتی فقراء و مساكین نیز از بین رفتهاند. از خانهها جز صدای آه و ناله شنیده نمیشود.
بسیاری از گرسنگی و قحطی جان سپردهاند». وی به مترفینی كه هنوز در سلامت هستند، هشدار میدهد كه آنان نیز، عن قریب گرفتار همین مصیبتها خواهند شد.
نیریزی با فریاد یا علماء دین اللّه! از آنان میخواهد تا برای این وضع چارهجویی كنند؛ وی مسؤولیت اصلی را بر عهده عالمان میداند و بر اساس آیه وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ تنها اهل تعقل را اهل علم میخواند و مسؤولیت آنچه را كه گذشته و وظیفه نجات از این وضع را بر عهده آنان مینهد. وظیفه آنان «تحكیم الی رسول اللّه» و «التسلیم لأمر اللّه» است. آنان هستند كه باید «یدعون الی الخیر» باشند و مصداق «یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»* باشند. وظیفه آنان این است كه اگر بدعتی ظاهر شد، علمشان را ظاهر كنند و با آن به مخالفت برخیزند.
نكته بسیار اساسی از نگاه مؤلف، آن است كه از عالمان میخواهد تا از وضعیتی كه در گذشته گرفتارش بودند «استغفار» كنند؛ زمانی كه در كنار «جبارانی» قرار داشتند كه همچون «معاویه» رفتار میكردند. وی از آنان میخواهد تا این فرصت را قبل از آنكه دوره «حسرت» فرا رسد، غنیمت شمارند و اندیشهای بكنند. بر عالمان است كه خطبه قاصعه امیر المؤمنین علیه السلام را بخوانند تا در همچون دورهای، تاج تفاخر و استكبار را از سر برداشته، مطیع حق تعالی باشند و به كمك سفن نجات كه همان ائمه معصومین علیهم السلام هستند، از این امواج پر مخاطره نجات یابند.
با این مقدمات، وی در صدد بیان چاره اصلی و معالجه حقیقی این وضع برمیآید.
مشكل اصلی، نبودن سلطان و شاهی است كه بتوانند بر او مجتمع شوند و بر اوضاع فایق آیند. از این رو، وی، نخست با استمداد از كلام امام علی علیه السلام، در مقام بیان اوصاف سلطان برمیآید: «شما آگاهید كه فرد بخیل نمیتواند حافظ ناموس، خون، مال و در پذیرنده امامت مسلمین باشد. جاهل، ستمگر، ترسو، مرتشی و كسی كه سنّت را تعطیل میكند، نیز نمیتواند كار امامت جامعه را بر عهده بگیرد».
وی با نقل كلماتی دیگر، به شرح آنها پرداخته و دلایل عدم توانایی جاهل و جفا كار و تعطیل كننده سنّت را برای به دست گیری حكومت را بیان میكند. وی به ویژه بر «اولی العزم» بودن حاكم تكیه میكند. اگر حاكم فردی قوی نباشد، نفوذش در بلاد از میان رفته و دیگران در مملكت او طمع میكنند. وی از عالمان میخواهد تا اهل تساهل و مداهنه نبوده و چونان كسانی نباشند كه از مردم هراس دارند.
از آنجا كه در چنان وضعی، انتخاب یكی از شاهزادگان صفوی مواجه با مشكل بوده و
ص: 1321
اتفاق نظری در این باره وجود نداشته است، وی از عالمان میخواهد تا برای انتخاب یك نفر از شاهزادگان صفوی به مقام شاهی، به قرعه متوسل شوند.
مؤلف كه خود در جملات پیشین تا حدودی طعنههای بر همین سلسله داشته و از نزدیكی علما به آنها گلهمند بوده؛ اكنون چارهای نمیبیند جز آن كه با قرعه یك نفر از همین خاندان برگزیده شود، چون عملا راهحل دیگری وجود نداشته و فرد دیگری نمیتوانسته در این شرایط، زمینه حكومت داشته باشد. در واقع با توجه به مقبولیت خاندان صفوی و مشروعیت عرفی آنان میان مردم، حتی افاغنه نیز میكوشیدند تا به وسیله ازدواج با شاهزادگان صفوی، به قدرت خویش مشروعیت ببخشند. وی از عالمان میخواهد تا بر یك سلطان از همین «سلسله جلیله صفوی» اتفاق كلمه پیدا كنند.؛ اما برای این كه مشكلی از آن نمونه مشكلاتی كه درباره سلاطین پیشین گفته آمد، پیش نیاید، از وی «میثاق و تعهد» بگیرند تا به «عهدنامه مالك» عمل كند.
پیش از این در جای دیگری گفتهایم كه این عهدنامه از مهمترین تكیهگاههای اخلاق سیاسی برای عالمان شیعی در دوره صفویه بوده و بارها و بارها به ترجمه فارسی و شرح آن اقدام شده است. «1» اینجا نیز مؤلف ما، همان را تكیه گاه اصلی برای اصلاح حكومت میداند. اما برای عمل به آن بایستی تعهدی از سلطان گرفته شود؛ تعهدی كه سه طرف در آن منظور شوند: 1- سلطان 2- عالمان 3- رعیت. پس از آن، این عهدنامه به همه «ممالك محروسه» فرستاده شود. نفس دخالت دادن، رعیت یا به عبارتی مردم در چنین «تعهدی» از اهمیت ویژهای برخوردار بوده و نشانگر رسوخ عقیده به قانون و نقش مردم در اندیشه این عارف شیعی میباشد.
اهمیت فرستادن چنین عهدنامهای- كه وظیفه سلطان را اقامه عدل بر اساس همان عهدنامه مالك میداند- به ممالك محروسه، آن است كه «خرابی مملكت نه بخاطر غلبه دشمنان است، بلكه اولا به دلیل غفلت سلطان، و ارتشاء امراء است. حتی اگر دشمن هلاك شود، علت اولیه باقی است.» وی سخنی نیز از امیر المؤمنین علیه السلام در مذمّت شدید كسانی میآورد كه با او در دورویی برخورد كرده و به وظایفشان عمل نكردند.
وی بار دیگر فریاد برمیآورد كه یا علماء امة سید المرسلین! اگر شما از آن دستهای نیستید كه امیر مؤمنان علیه السلام وصف كرده، دست كم برای حفظ حیات، حفظ پسران و دختران و زنان، به نحوی عمل كنید تا از خونریزی جلوگیری شود. در این حالت، حتی از صلح نیز میتوان سخن گفت؛ صلحی كه حیات مسلمانان را تضمین كند و مردم را از قحط
______________________________
(1). بنگرید به نوشتار «گزیده منابع فكر سیاسی شیعه در دوره صفوی» در همین مجموعه.
ص: 1322
و غلا نجات دهد.
وی به صلح امام مجتبی علیه السلام با معاویه استناد میكند؛ صلحی كه مهمترین دلیلش در لسان امام حسن علیه السلام، حفظ جان مسلمانان و جلوگیری از خونریزی بیحاصل بوده است. وی جملاتی از امام را كه اشاره بدین مطلب دارد، نقل میكند.
قطب الدین بیش از هر چیز، در این قسمت، بر «اتفاق كلمه علما» اشاره دارد. اگر شما «اعتصام بحبل اللّه» داشتید، و در «كلمه» خود متفق بودید، مطمئن میبودید كه حتی یك نفر از مردم، امیران و عمّال بلاد از شما تخلف نمیكردند؛ چرا كه آنان، خوف از عذاب الهی و انقراض خود میداشتند. چنین واقعیتی، حكومت غیر مرئی عالمان را بر جامعه این دوره نشان میدهد؛ جز آن كه نبودن اتفاق كلمه، مهمترین مانع سر راه آنان بوده است.
مؤلف در اینجا به روایتی از كتاب الخرایج راوندی استناد میكند- و البته قید میكند «اگر درست باشد» و ما نیز تأكید میكنیم «اگر درست باشد»- در این روایت از قول امام علی علیه السلام آمده است كه مردم اصفهان پنج خصلت را ندارند: سخاوت، شجاعت، امانت، غیرت، و دوستی اهل بیت علیهم السلام. میدانیم كه از قرن اول تا چهارم، به دلیل نفوذ تبلیغات امویان و سپس عباسیان و نیز رسوخ عالمان بدطینت در اصفهان، نوعی تسنن افراطی بر این مردم غالب بود؛ گرچه شیعیانی نیز در آن زندگی میكردهاند. قطب الدین خطاب به مردم اصفهان میگوید: كجاست سخاوت و مواسات میان ما مردم؛ در حالی كه فقرا و مساكین از گرسنگی در حال تلف شدن هستند. شجاعت و غیرت شما كجاست، در حالی كه از اطراف و اكناف بلاد، زنان به اسارت در میآیند، ناموس مردم از میان میرود و ما مانند قاعدین برجای خود نشستهایم. اگر این تشیّع و ایمان است كه وای بر حال شما: قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُكُمْ بِهِ إِیمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ «1»
وی بخشی از عهد اشتر را كه درباره رسیدگی به وضع فقرا و محرومین است آورده و آیاتی را نیز كه در ارتباط با عذاب قوم ثمود است، یاد كرده: «در حالی كه یك نفر شتر را ذبح كرد، همه گرفتار عذاب شدند». آنگاه چنین نتیجه گرفته است كه كسی كه به چنین سلطانی [كه محتملا اشاره به حاكم افغانی است] رضایت دهد، گویا به تخریب ممالك مسلمین، ریختن خون آنها، و اسیر كردن فرزندان و زنان آنان رضایت داده است.
آنگاه خطاب به جمع عالمان میگوید: آیا ما از جمله حكمای الهی و اطبای روحانی و علمای ربانی نیستیم كه خداوند از ما خواسته است «كُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ»؛ «2» آیا خداوند از ما نخواسته است كه اگر در زمین قدرتشان دهیم «أَقامُوا الصَّلاةَ*
______________________________
(1). بقره، 93
(2). آل عمران، 73
ص: 1323
وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ». «1» و بدین وسیله خواسته است تا آنان را تحریض بر انجام وظایفشان در این دوره خطیر بكند؟
وی به تناوب، سخنانی از امام علی علیه السلام در این باره نقل میكند. آنگاه خطاب به عالمان میگوید: اگر شما خود را در این اوضاع مستضعف میشمرید، بهراسید از اینكه بنا به فرموده خدا «روز قیامت در جهنم، مستضعفان، مستكبران را متهم میكنند كه ما به دلیل متابعت از شما گرفتار این عذاب شدهایم» از آنان میخواهد تا جلوی این عذاب را بگیرند اما چنین نمیتواند شد.
وی در نهایت مینویسد: اگر ما به آنچه خدا دستور داده است عمل كنیم و كتاب و فتوایی در این باره میان خود بنویسیم و همگی آن را مهر كنیم، و اتفاق كلمه داشته باشیم، و به آنچه از خدا و رسول، در مصلحت ملك، ملت و دین و دولت ما رسیده است، عمل كنیم، احدی از مردم از ما جدا نمیشود. اگر كسی بگوید كه مردم متابعت ما را نخواهند كرد، پاسخش همان آیهای است كه فرمود: زمانی كه دستهای گفتند: چرا كسانی را كه خداوند هلاك و یا عذابشان میكند، موعظه میكنید؛ پاسخ دادند «مَعْذِرَةً إِلی رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ».
این بدان معناست كه ما دست كم باید به وظیفه خود عمل كنیم و لو آن كه مردم نپذیرند. وی در نهایت هشدار داده كه «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ» «2» از فتنهای بپرهیزید كه تنها دامن ظالمان را نخواهد گرفت.
در مجموع باید گفت قطب الدین چند مطلب را به عنوان درد مطرح كرده است:
1- شكستن پیمان با خدا و رسول صلی الله علیه و آله.
2- ترك امر به معروف و نهی از منكر در جامعه.
3- نزدیك شدن علما به طبقه مترف و مسرف جامعه و داخل شدن در دنیا و تمایل به جبارانی كه چون معاویه رفتار میكردند.
4- غفلت سلطان.
5- فساد موجود در دستگاه اداری و لشكری.
عواملی كه از نگاه او به عنوان «درمان» تلقی میشود:
1- اقامه امر به معروف و نهی از منكر.
2- مداهنه و سستی نكردن علما.
3- زهد و ساده زیستی و دوری از مرفّهان و سلاطین.
4- اتفاق كلمه علما و وحدت آنان در تصمیمگیری.
______________________________
(1). حج، 41
(2). انفال، 25
ص: 1324
5- تدوین قانونی بر اساس عهدنامه مالك.
6- گرفتن تعهد از شاه و عمّال ولایات برای عمل بدان قانون.
7- احیای خصلتهای انسانی برای جلوگیری از نفوذ دشمن.
واقع نگری قطب الدین در این رساله، بیش از شیوهای است كه وی در فصل الخطاب دنبال كرده است. در آنجا بیش از هر چیز بر مسأله تعارض میان صوفیان و فقیهان تأكید كرده است؛ طبعا نگارش فصل الخطاب كه در شرح مسائل عرفانی بوده، چنین مقدمه و جهتگیری را میطلبیده است. این در حالی است كه توجه وی به عوامل مختلف در تحلیل اوضاع در طب الممالك، از وی چهره معقولتری را به دست میدهد؛ گرچه به عنوان یك صوفی برجسته، درگیری با مخالفان تصوف و عرفان، مهمترین مشغله ذهنی وی میباشد.
در اینجا، ابتدا متن رساله طب الممالك و سپس ترجمه فارسی آن را میآوریم.
متن عربی رساله طب الممالك
اشاره
بسم اللّه الرحمن الرحیم
[المقدمة]
الحمد لله الذی هو مولیكم نعم المولی و نعم النصیر. «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِیمُ الْخَبِیرُ «1»»؛ «وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ» «2»؛ و الصلاة و السلام علی الشاهد البشیر النذیر، الداعی إلی اللّه باذنه و السراج المنیر، محمد المصطفی و آله، مصابیح الدجا و مفاتیح الرجاء الذین ینقذون امّته من عذاب یوم كبیر.
اما بعد: فیا معشر العلماء! إن هذا الكتاب الذی لاح، هو الحق القراح، «3» و إن كان الحق لمرّا، «و لقد جیء من سباء بنبأ یقین و اوتی بشهاب قبس» «4» من كتاب اللّه المبین، و من كلمات یعسوب الدین امیر المؤمنین [علیه السلام]، «و تعیه اذن واعیة» «5» من زمرة الشیعة الأئمة المعصومین [علیهم السلام].
فیا علماء دین اللّه و شیعة آل رسول اللّه! لقد طلعت ناجیة فتنة عمیاء، و نزل البلاء و تغیّرت النعماء، و سفكت الدماء، و سبیت اولاد الشیعة، و نسوانهم كالعبید و الإماء، و اعتلّت
______________________________
(1). الانعام: 18
(2). فاطر: 13
(3). الخالص.
(4). اقتباس من: النمل: 2
(5). اقتباس من: الحاقه: 12
ص: 1325
كل الممالك بأنواع العلل، حتی عجز عنه الأطباء، و اختلفت و تحیّرت فی معالجته آراء الأذكیاء و الألبّاء، و لا یجدون لهذا الدآء الدویّ دواء، و لیس هذا العصر إلا زمان الحیرة و غیبة الإمام، و ما بقی لنا معالجة إلا التداوی بكلام اللّه العزیز العلام، و الإئتمام فی مثل هذه الدواهی العظمی بأحادیث الأئمة المعصومین- علیهم الصلاة و السلام- و هم الدعاة الی اللّه حیّا و میّتا.
ف «یا قَوْمَنا أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ یُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ وَ مَنْ لا یُجِبْ داعِیَ اللَّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ» «1» و لا فی السّماء و ماله من دون اللّه من ولیّ و لا نصیر.
فوجب ذكر أسباب اعتلال هذه المملكة، و اختلاله و علاماته و معالجاته من كلام اللّه و كلامهم- علیهم السلام- كیلا یقول الناس: «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ» «2»؛ «رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ» «3»؛ فعلیكم نسخة من قانون ربّ العالمین الّذی وصفه اللّه بقوله «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً» «4»، و من كلمات یعسوب الذین أمیر المؤمنین و الأئمّة المعصومین، علیهم صلوات اللّه و الملائكة و الناس أجمعین، و بمثل هذا یتداوی داء العلیل «وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ» «5». فان نسب قائل قائله إلی جنّة، فقد قال عزّ من قائل: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» «6» الایة. فإنه لن یدعو فی هذا الكتاب إن شاء اللّه إلا بما دعا به أمیر المؤمنین- علیه السلام- حیث قال: «الّلهم إنّك تعلم أنّه لم یكن الّذی كان منّا منافسة فی سلطان و لا التماس شیء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دینك و نظهر الإصلاح فی بلادك فیأمن المظلومون من عبادك و یقام المعطّل من حدودك» «7» انتهی كلامه علیه السلام.
أمّا الأسباب و العلامات
فهی ما قال امیر المؤمنین علیه السلام: «أیها النّاس إنّ الدّنیا تغرّ المؤمّل لها و المخلد الیها و لا
______________________________
(1). احقاف: 30- 31
(2). الأعراف: 172
(3). الأعراف: 89
(4). الإسراء: 82
(5). الأعراف: 172
(6). سبأ: 46
(7). نهج البلاغه، الخطبة 131. فی النهج: [ط صبحی الصالح] «و مقام المعطلة من حدودك»
ص: 1326
تنفس بمن نافس فیها بل «1» تغلب من غلب علیها؛ و أیم اللّه ما كان قوم قطّ فی غضّ نعمة من عیش فزال عنهم إلّا بذنوب اجترحوها لأنّ اللّه لیس «بظلام للعبید». و لو أنّ النّاس حین تنزل بهم النّقم و تزول عنهم النّعم فزعوا إلی ربّهم بصدق من نیّاتهم و وله من قلوبهم لردّ علیهم كلّ شارد و أصلح لهم كلّ فاسد و إنّی لاخشی علیكم أن تكونوا فی فترة و قد كانت أمور مضت ملتم فیها میلة كنتم فیها عندی غیر محمودین و لئن ردّ علیكم أمركم لسعداء و ما علیّ إلّا الجهد و لو أشاء أن أقول لقلت: عفا اللّه عمّا سلف!» «2» انتهی كلامه علیه الصلوة و السلام.
و قد روی فی الكافی عن رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلم- «خمس إن ادركتموهنّ فتعوّذوا باللّه منهنّ ...» و ساق الحدیث إلی أن قال «و لم ینقضوا عهد اللّه و عهد رسوله إلّا سلّط عدوّهم و أخذ بعض ما فی أیدیهم و لم یأمروا بالمعروف و لم ینهوا عن المنكر إلّا جعل اللّه بأسهم بینهم»؛ «3» و فی حدیث آخر: «لم یأمروا بالمعروف و لم یتبعوا الأخیار من أهل بیتی إلا سلّط اللّه علیهم شرارهم فیدعوا خیارهم فلا یستجاب لهم»؛ «4» صدق رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلم-.
و فی التهذیب عن ابی جعفر علیه السلام، و ذكر حدیثا طویلا یتضمّن تهدیدا و وعیدا لتارك الأمر بالمعروف و النهی عن المنكر؛ ثم قال: «إن اللّه عزّ و جلّ اوحی إلی شعیب النبی- علیه السلام- إنی معذّب من قومك مأة ألف، أربعین ألفا من شرارهم و ستین ألفا من خیارهم.
فقال علیه السلام: یا رب هؤلاء الأشرار، فما بال الأخیار؟ فأوحی اللّه عز و جل الیه «إنّهم داهنوا أهل المعاصی و لم یغضبوا لغضبی». «5»
فلیتفكّر الفضلاء ولی «كُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ». «6» و لیعلم العلماء و كیف لا یعلمون و هذا الكلام هو الحق المبین: إنا لما تركنا الأمر بالمعروف و النهی عن المنكر «7» و لم نتّبع الأخیار من أهل البیت- علیهم السلام- و اتّبعنا
______________________________
(1). فی النهج بدل «بدل» «و».
(2). نهج البلاغه، الخطبة 178
(3). كلینی، كافی، ج 2، ص 273 و فی المطبوع: ... و اخذوا بعض ما فی أیدیهم و لم یحكموا بغیر ما أنزل اللّه [عز و جل] الا جعل اللّه عز و جل بأسهم بینهم.
(4). كلینی، كافی، ج 2، ص 374 و فی الكافی «... و اذا لم یأمروا بالمعروف و لم ینهوا عن المنكر و لم یتبعوا الأخیار من أهل بیتی سلّط اللّه علیهم شرارهم ...
(5). عاملی، شیخ حر، الوسائل، ج 11، ص 416، عن الكلینی فی فروع الكافی، ج 1، ص 342 و الطوسی فی التهذیب، ج 2، ص 58
(6). النساء: 135
(7). یقول المؤلف فی فصل الخطاب [ص 95]:
فلم یأمروا بالعرف فیهم و داهنوالدی منكرات شاهدوا فی الشریعة
لا جلالهم فی شأنهم امرائهمفلم یتناهوا بینهم بالمودّة
ص: 1327
أهواءنا، داهنّا اهل المعاصی و لم نغضب لغضب اللّه- جلّ جلاله- بل اكثر العوام «اتّخذوا آیات اللّه هذوا و غرّتهم الحیاة الدنیا» «1» و فریق من الخواص «نبذوا كتاب اللّه وراء ظهورهم لیشتروا به ثمنا قلیلا»، «2» فأعرضنا عن طریق الأئمة المعصومین- علیهم السلام- و ركنّا إلی الّذین ظلموا ابتغاء للجاه و العزّة عند الأمراء و السلاطین و تقرّبنا إلی قوم انّهم كانوا قبل ذلك مترفین؛ فأكلنا بهم الدنیا، و استمتعنا بها فی رهط من المسرفین، و قد قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «إنّ النّاس مع الملوك و الدّنیا إلّا من عصم اللّه»، «3» و نستعیذ باللّه ان نكون مصداقین لما ورد فی الكافی عن أبی عبد اللّه علیه السلام: «إذا رأیتم العالم محبا لدنیاه فاتّهموه علی دینكم فإنّ كلّ محبّ لشیء یحوط «4» ما أحبّ» «5» و قال علیه السلام: «أوحی اللّه تعالی إلی داود لا تجعل بینی و بینك عالما مفتونا بالدنیا فیصدّك عن طریق محبّتی فانّ اولئك قطّاع طریق عبادی المریدین، إنّ أدنی ما أنا صانع بهم أن انزع حلاوة مناجاتی من قلوبهم». «6»
و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «الفقهاء أمناء الرّسل ما لم یدخلوا فی الدّنیا، قیل: یا رسول اللّه! و ما دخولهم «7» فی الدّنیا؟ قیل: اتّباع السّلطان: فإذا فعلوا ذلك فاحذروهم علی دینكم». «8»
و عن أبی جعفر علیه السلام قال: «من طلب العلم لیباهی به العلماء او یماری به السّفهاء او یصرف به وجوه الناس الیه، فلیتبوّأ مقعده من النار انّ الریاسة لا تصلح إلّا لأهلها» «9» الحدیث.
فحینئذ «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ» «10» الایة. و قد قال تعالی شانه:
«ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَكُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» «11» الایة.
فصار أمر السلطان و الأمراء و الرعیّة فی المثل كما قال عزّ شأنه: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ
______________________________ إذ سلّط اللّه الشرار فقاتلواو لم یستجب فیهم دعاء الأحبّة
(1). اقتباس من آیة: ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا؛ الجائیة: 35
(2). اقتباس من: البقره: 101
(3). نهج البلاغه، الخطبة 210 فی الكافی «انما الناس ...».
(4). یحوط بمعنی یحفظ و یتعهد.
(5). كلینی، كافی، ج 1، ص 46 و فی الاصل كلمة «اللّه» بعد «ما اجب» و لكن لیس فی المطبوع من الكافی و هو الصحیح.
(6). كلینی، كافی، ج 1، ص 46
(7). فی الاصل «دخلوهم» و هو غیر صحیح.
(8). كلینی، كافی، ج 1، ص 46
(9). كلینی، كافی، ج 1، ص 47
(10). الروم: 41
(11). الانفال: 53
ص: 1328
وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا یَصْنَعُونَ». «1»
و لقد قال عزّ من قائل: «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ یَلْبِسَكُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ»؛ «2» فقد أذاق اللّه تعالی بعضنا بأس بعض كما قال تعالی: «وَ كَذلِكَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِما كانُوا یَكْسِبُونَ» «3» و قال تعالی: «ذلِكَ أَنْ لَمْ یَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُری بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ» «4» و «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ». «5»
و اما المعالجات
فیا عباد اللّه! لقد نودی فینا بالرّحیل، و لم یبق لنا فی تلك القری من الرعیّة إلا القلیل، و استهلك أهل الخراج و التجار، و أهل الصناعات و الفقراء و المساكین، حتی انه لا یسمع فی الدّور و الأسواق إلّا صراخ الحنین و الأنین، و مات كثیر منهم من الجوع و القحط و السنین؛ و أمّا المستمتعون من الدنیا و المسرفون، و الأغنیاء الغافلون المترفون، فهم الان بعد مطمئنّون و یظنّون أنّهم امنون معافون، بل یزعمون أنهم یمهلون بعد هلاك الفقراء و المساكین حتی یلاقوا یوما اخر فیه یستمتعون «كَلَّا سَیَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلَّا سَیَعْلَمُونَ»؛ «6» و و اللّه انّ الغیرة الإلهیة بعد هلاك العجزة و المساكین، ما اقتضت أن یعافوا فی هذه الداهیة، بل «یسقی آخرهم بكأس اولهم»؛ «7» و «ما كانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ» «8» الایة.
قال جلّ جلاله: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْكُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ وَ ما ذلِكَ عَلَی اللَّهِ بِعَزِیزٍ». «9»
______________________________
(1). نحل: 112؛ یقول المؤلف فی فصل الخطاب [ص 95]:
كما فی تواریخ النبیین قد مضتوقایع من أمثال تلك الحكایة
و كانت لهم أمصارهم مطمئنةو آمنة فی نعمة ذات وسعة
و یأتی لهم أرزاقهم رغدا منالأماكن فی عزّ و أمن و راحة
و قد كفروا فیها بأنعم ربهمبتشنیع أهل الفقر فی كل بلدة
(2). الأنعام: 65
(3). الانعام: 129
(4). هود: 117
(5). یونس: 44
(6). النباء: 4، 5
(7). اقتباس من كلام مولانا أمیر المؤمنین فی النهج: «و لسقیت آخرها بكأس اوّلها»؛ الخطبة 3
(8). آل عمران: 179
(9). فاطر: 15، 16
ص: 1329
و قال جلّ سلطانه: «وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُری وَ هِیَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ». «1»
و قد روی أن الناس فی زمان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم قطعوا حتی أكلوا العلهز و هو الوبر بالدم فنزل قوله تعالی: «وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ حَتَّی إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ». «2»
فیا علماء دین اللّه! و دین خاتم النبیین، و یا زمرة شیعة امیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام، اللّه اللّه فی دماءنا و دماءكم و دماء المسلمین و نسواننا و ذرارینا من نهب الظلمة المخالفین الجاحدین، و انّ هذه الداهیة عظمی لا یزعم أحد أنّه إذا داهن فیها یترك سدی بل تلك الواقعة لهی كما قال قائل:
لقد جاءت خطوت و ادلهمّتو یوشك أن یكون لها ضرام
فان النار من عودین طوراو ان الحرب أوله كلام
اذا لم تطفها عقلاء قومیكون وقودها جثت وهام و لیس العقلاء الّا العلماء كما قال جلّ من قائل: «وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ» «3» و لیس المكلّف الّا اولو الباب، و لیس الأمر الّا علیهم أشدّ، و الحجّة كل یوم إلا علیهم اجدّ. و قد قال جلّ من قائل: «وَ أَنِیبُوا إِلی رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ». «4»
و لیس حقیقة الایمان و الاسلام إلّا التّحكیم الی رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلم- و التسلیم لأمر اللّه جلّ و عزّ كما قال تعالی: «فَلا وَ رَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَكِّمُوكَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً» «5» و من اعظم أمر اللّه جلّ و عزّ ما أمر به العلماء حیث قال: «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» «6»
و قال: «وَ مَنْ لَمْ یَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ» «7» و «الظَّالِمُونَ»* «8» و «الْفاسِقُونَ»* «9».
و عن النبی- صلی اللّه علیه و آله و سلم- «اذا ظهر البدع فی أمّتی فلیظهر العالم علمه، و من
______________________________
(1). الحج: 45
(2). المؤمنون: 75، 76 و انظر: تفسیر الصافی، ج 3، ص 406
(3). العنكبوت: 43
(4). الزمر: 54
(5). النساء: 65
(6). آل عمران: 104
(7). المائده: 44
(8). المائده: 44
(9). المائده: 47
ص: 1330
لم یفعل فعلیه لعنة اللّه» «1» الحدیث.
فتعالوا نستغفر اللّه مما فرّطنا فی الایّام الخالیة، حیث ملنا الی الجبابرة الذین اتّبعوا سبل المعاویة الیوم؛ الیوم الألسن مطلقة، و الجوارح سلیمة، و الفرصة معدّة من قبل «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ» «2»؛ و لقد قال جلّ من قائل: «إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنالِكَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً»؛ «3» كلّا ثمّ كلّا انّ وعد اللّه حق، و قد وعدنا اللّه النصرة لمن نصره، فقال: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْكُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ» «4» فإذا لم ننصر دین اللّه فكیف ینصرنا اللّه، و یربط علی قلوبنا، و یثبت اقدامنا، و یقذف الرعب فی قلوب اعداءنا و قد قال جلّ سلطانه: «وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ». «5»
فلیعلم العلماء و الفقهاء الراشدون، و كیف لا یعلمون و قد حصحص الحقّ أنّ الأمر علینا أشدّ، و الحجة أبلغ، و لا نری بیننا من كتاب اللّه إلّا اورقا مزبورا و قال الرسول: «وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً». «6» و لربما یظفر أعداءنا و لا نشكّ أنهم «إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ یَفْعَلُونَ» «7» و ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً». «8»
فیا معشر إخوان المؤمنین و علماء منهاج أمیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام! إنما الواجب علینا أن نقرء فی هذه الواقعة، خطبة لأمیر المؤمنین المسمّاة بالقاصعة «9» حتی نضع من رؤوسنا فی مثل هذه الدواهی، تیجان المفاخرة و الإستكبار، و نتواضع للعزیز الجبار، لیكون الدین كلّه للّه و لا نجاة فی أمواج هذه الفتن إلا بسفن النجاة و هم الأئمّة الهداة علیهم
______________________________
(1). كلینی، كافی، ج 1، ص 54 و فیه «ظهرت».
(2). الزمر: 56
(3). الأحزاب: 10، 11
(4). محمد: 7
(5). آل عمران: 126
(6). الفرقان: 30
(7). النمل: 34
(8). لقمان: 34
(9). یقول المؤلف فی فصل الخطاب [ص 95]:
كان لم یروا نهج البلاغة مطلقاو ما شاهدوا أنواره بالبصیرة
لقد غفلوا عن خطبة فیه سمیتبقاصعة كی یفهموا بالكیاسة
و انشدكم باللّه أن تنظروا الیشروق معانیها بنور الفراسة
و انشدكم باللّه أن تنظروا الیحقایقها العلیا بنور الفطانة
ص: 1331
السلام كما ورد عن النبی صلی اللّه علیه و اله و سلم: «مثل اهل بیتی كسفینة نوح من ركبها نجی و من تخلّف عنها هلك» «1» «لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ»؛ «2» فحقّ علینا أن نأتمر بما أمر به أمیر المؤمنین علیه السلام حیث قال: «أیّها النّاس شقّوا أمواج الفتن بسفن النّجاة و عرّجوا عن طریق المنافرة وضعوا تیجان المفاخرة؛ افلح من نهض بجناح او استسلم فأراح» «3» انتهی كلامه علیه السلام. «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» «4» الایة. حتی یفتح اللّه لقومنا أبواب الرحمة و «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما یُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ». «5»
فنقول و باللّه التوفیق: أن أصل المعالجات و طریق النجاة من هذه الهلكات، إطاعة كلام أمیر المؤمنین و یعسوب الدین الّذی من أطاعه أطاع اللّه، و من عصاه فقد عصی اللّه، و من اعتصم به فقد اعتصم باللّه. و لقد بیّن أوصاف سلطان المسلمین بقوله علیه السلام:
«و لقد علمتم أنّه لا ینبغی ان یكون الوالی علی الفروج و الدّماء و المغانم و الأحكام و إمامة المسلمین البخیل فیكون فی أموالهم نهمته و لا الجاهل فیضلّهم بجهله و لا الجافی فیقطعهم بجفائه و لا الخائف للدّول فیتّخذ قوما دون قوم و لا المرتشی فی الحكم فیذهب بالحقوق «6» و یقف بها دون المقاطع و لا المعطّل للسّنّة فتهلك». «7» و «8»
و قال ایضا علیه السلام: «الّلهمّ أیّما عبد من عبادك سمع مقالتی «9» العادلة غیر الجائرة و سمع المطلحة فی الدّین غیر المفسدة «10» فأبی بعد سمعه لها إلّا النّكوص عن إعزاز دینك و عن نصرتك و الإبطاء، «11» فانّا نستشهدك علیه یا اكبر الشّاهدین شهادة و نستشهد علیك جمیع من «12» أسكنته أرضك و سماواتك. ثمّ أنت بعد، الغنیّ عن نصرته «13» و الآخذ له بذنبه» «14» انتهی كلامه
______________________________
(1). و الحدیث أشهر من ان یذكر مصادره.
(2). هود: 43
(3). نهج البلاغه، الخطبة 5
(4). آل عمران: 103
(5). فاطر: 2
(6). و فی النهج «بالحقوق».
(7). فی نهج البلاغه «فیهلك الامة».
(8). نهج البلاغة، الخطبة 131
(9). و فی نهج البلاغه «مقالتنا».
(10). و فی نهج البلاغة «و المصلحة غیر المفسدة فی الدّین و الدّنیا».
(11). و فی النهج: النكوص عن نصرتك و الابطاء عن اعزاز دینك.
(12). و فی النهج «ما» بدل «من».
(13). و فی النهج «المغنی عن نصره».
(14). نهج البلاغه، الخطبة 212
ص: 1332
علیه السلام.
«فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ». «15» فلقد علمتم أنّه اذا كان السلطان هو الجاهل الذی لا عقل له، یستمع مقال كلّ أحد خیرا كان او شرّا، و لم یكن ممیّزا بین صدیقه و عدوّه، و بین من یعمّر ملكه و یخرّبه، و كان هو الجافی الخائف المرتشی المعطّل للسنّة فقد أهلك الأمة، و إذا لم یكن من اولی العزم الذین استقاموا بالقول و المیثاق و ذاع أمره فی كل البلاد و الآفاق، فاذا قد طمع فی ملكه و دولته الأرذلون، أفلا یطمع فیه الأعزّون كالروم و الهند و غیرهما؟ فحینئذ، إن مضت هذه الواقعة بالخیر و النصرة و الظفر، فقد كانت لصغیرة و تبقی الواقعات الكبری و المرجفات العظمی، لأنّه بعد هذه الداهیة لن یخاف عنه خائف و لن یرجو عنه راج، و انّما ملاك الظفر علی الأعداء، الخوف و الرجاء عند الحرب و الهیجا، فإلام تدهّنون و حتّام تتسامحون فی دین اللّه؛ و فریق منكم یخشون الناس كخشیة اللّه أو أشدّ خشیة. «16»
فاصدعوا بما تؤمرون بأمر إمامكم امیر المؤمنین علیه السلام «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» «17» «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً»؛ «18» فاقتبسوا من أنوار مشكوة إرشاده و هدایته بالإلتماس، و اللّه یعصمكم من الناس.
و قد ورد فی الحدیث: «لكلّ أمر مشكل القرعة»؛ «19» فأجمعوا بعد القرعة كلمتكم علی سلطان من هذه «السلسلة الجلیلة الصفویة»؛ فخذوا علیه بمیثاق امر به و تعاهد علیه امیر المؤمنین علیه السلام «مالك بن اشتر» حین ولّاه مصر: «20» «جبوة خراجها و جهاد عدوّها و استصلاح أهلها و عمارة بلادها» و أبان [علیه السلام] له دستور الخلافة و الإمارة، و سیاسة المدن، و كیفیة المعاملة مع طبقات الرعیّة التی «لا یصلح بعضها إلّا ببعض من جنود اللّه و كتّاب العامة و الخاصّة و قضاة العدل و عمّال الانصاف و الرفق و أهل الجزیة و الخراج من أهل الذمّة و مسلمة الناس و التجار و أهل الصناعات و الطبقة السّفلی من ذوی الحاجة و المسكنة»؛ حتی أنّه علیه السلام بیّن طریقة السلوك مع العمّال بالإختیار، و كیفیّة المستشار، و تجهیز الجیوش، و إرسال العیون، و غیر ذلك مما لا غناء عنه للولاة، و أمان فی سبیل النجاة
______________________________
(15). النور: 63
(16). اقتباس من: النساء: 77
(17). آل عمران: 139
(18). الانفال: 25 و المؤلف یقول فی فصل الخطاب [ص 95]:
و ذلك معنی و اتقوا الفتنة التیتصیب جمیع الناس فی كل بلدة
(19). راجع لأدلة القرعة: عاملی، شیخ حر، الوسائل، ج 18، صص 187- 192
(20). نهج البلاغه، الكتاب 53
ص: 1333
كما هو فی نهج البلاغة مذكور و لمنهاج مصالح العباد نور علی نور.
و لیكتب علی هذه المعاهدة كاتب بالعدل، «1» كتابا بینه و بینكم و بین الرعیّة، و أرسلوا إلی كل الممالك المحروسة؛ فإنّ العلّة لخراب المملكة لیست غلبة الأعداء بل كانت أوّلا غفلة السلطان و ارتشاء الأمراء؛ فان ظننتم أنّ الأعادی سوف یهلكون، فالعلّة الأولی باقیة، و ما زالت بعد؛ فهل بمثل غیر هذا یتداوی داء العلیل و إن لم تفعلوا «فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ»؛ «2» و لقد قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «الّلهمّ قد ملّ اطبّاء هذا الدّاء الدویّ و كلّت النّزعة بأشطان الرّكیّ، أین القوم الّذین دعوا إلی الاسلام فقبلوه، و قرؤوا القرآن فأحكموه، و هیّجوا «3» إلی الجهاد فولهوا، و له اللّقاح عن «4» أولادها، و سلّوا السّیوف أغمادها، و أخذوا بأطراف الارض زحفا زحفا و صفّا صفّا؛ بعض هلك و بعض نجا، لا یبشّرون بالأحیاء و لا یعزّون عن القتلی «5» مره العیون عن البكاء، خمص البطون من الطّوی «6» ذبل الشّفاه من الدّعاء، صفر الالوان من السّهر علی وجوههم غبرة الخاشعین، اولئك اخوانی الزّاهدون «7» فحقّ لنا أن نطمأ الیهم و نعضّ الأیدی علی فراقهم» «8» الحدیث.
فیا إخواننا فی الدین و یا علماء امّة سیّد المرسلین صلی اللّه علیه و آله و سلم! فان لم تكونوا من القوم و الرجال الّذین وصفهم أمیر المؤمنین و إمام المتقین- علیه الصلاة و السلام- فلا اقلّ، لابدّ لبقاء الحیاة و حفظ البنین و البنات و الزوجات، من أمر یعاف من الإعتصام به دماءنا و یحفظ ذرارینا و نسواننا من العار العظیم من قبل أن یجمع العار و العذاب الألیم «وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ»، «9» فحینئذ لا عار فی المصالحة و المسالمة بین الفریقین حفظا لحیوة المسلمین، و مناصا من القحط و السنین. و لقد صالح الحسن بن علی علیهما السلام، معاویة- لعنه اللّه- و قد ورد أنه لمّا تمّ صلحها صعد المنبر، فحمد اللّه ثم قال: «یا أیّها الناس إن اللّه هدی أوّلكم بأوّلنا و حقن دماءكم بآخرنا، و قد كان لی فی رقابكم بیعة، تحاربون من حاربت و تسالمون من سالمت، و قد سالمت معاویة فبایعته فبایعوه» «وَ إِنْ أَدْرِی*
______________________________
(1). اقتباس من آیة 282 من سورة البقرة «وَ لْیَكْتُبْ بَیْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ».
(2). غافر: 11
(3). و فی النهج «و هیجوا».
(4). و فی النهج «الی» بدل «عن».
(5). و فی المنهج «الموتی» بدل «القتلی».
(6). و فی النهج «الصیام».
(7). و فی المنهج «الذاهبون».
(8). نهج البلاغه، الخطبة 131
(9). ص: 3
ص: 1334
لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ» «1» أشار بیده الی معاویة. «و روی أن سلیمان بن صرد و كان سیّد أهل العراق و رأسهم فدخل علی الحسن علیه السلام: فأجاب عنه علیه السلام بما أجاب إلی أن قال: و لو كنت بالحزم فی أمر الدنیا و للدّنیا أعمل و أنصب و أكدح، ما كان معاویة أبأس منّی بأسا و لا أشدّ منی شكیمة و لكان رأیی غیر ما رأیتم و لكنّی و اللّه اشهد اللّه و ایّاكم أنی لم أرد بما رأیتم إلّا حقن دماءكم و صلاح ذات بینكم، فاتّقوا اللّه و ارضوا بقضاء اللّه و سلّموا لأمر اللّه و الزموا بیوتكم و كفّوا أیدیكم حتی یستریح بارّ و یستراح من فاجر؛ «2» إنّ أبی رحمه اللّه كان یحدثنی: أن معاویة سلبنی هذا الأمر؛ فو اللّه لو سرنا إلیه بالجبال و الشجر مع الناس، ما شككت أنّه سیظهر؛ إنّ اللّه لا معقّب لأمره و لا رادّ لفضله. و اما قولك یا مذلّ المؤمنین؛ فو اللّه لئن یذلّوا و یعافوا أحب الی من أن یعزّوا و یقتلوا، فان ردّ اللّه علینا حقّنا فی عافیة قبلنا، و سألنا اللّه العون علی أمره، و ان صرفه عنّا فلیكن كل رجل منكم حلسا من أحلاس بیته مادام معاویة حیّا، فان یهلك و نحن و أنتم أحیاء، سألناه اللّه العزیمة علی رشدنا و المعونة علی أمرنا و أن لا یكلنا الی أنفسنا «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» «3» انتهی كلامه علیه السلام.
فیا أیّها العلماء! الذین شبّه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله شأنهم بالأنبیاء! حیث قال:
«علماء أمّتی كانبیاء بنی اسرائیل» «4»؛ لقد كان من شأن الانبیاء ما أوضح اللّه بقوله «وَ كَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ» الی قوله «فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» «5» الآیة. فادعوا الی سبیل ربّكم بالحكمة و الموعظة الحسنة بشارة و انذارا و اجعلوا لسانكم لسانا واحدا سرّا و جهارا قائلین ما قال نوح علیه السلام لقومه «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً». «6»
فانّكم معاشر العلماء! ان اعتصمتم بحبل اللّه جمیعا و لا تفرّقتم فی كلمتكم و معاهدتكم فتیقّنوا أنّه لم یفترق عنكم أحد من الرعیّة و الامراء و عمّال كل البلاد خوفا من نزول العذاب و النكال و الإنقراض و الإستیصال؛ و نستعیذ باللّه أن نكون مصداقین لحدیث- ان صحّ- فقد روی فی كتاب الخرایج: «أنّه نادی رجل فی مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم و
______________________________
(1). الانبیاء: 111
(2). مجلسی، بحار الانوار، ج 44، ص 30؛ بلاذری، انساب الاشراف، (تصحیح محمد باقر محمودی)، ج 2، صص 48- 49
(3). النحل: 128، الامامة و السیاسة، ج 1، صص 163- 164
(4). السیوطی، جلال الدین، الدرر المنتثره فی الاحادیث المشتهره ص 113 (مصر، حلبی).
(5). آل عمران: 146، 147
(6). النوح: 10
ص: 1335
قال: من یدلّنی علی من آخذ علما و مرّ! فقال له أحد: یا هذا! هل سمعت قول النبی صلی اللّه علیه و اله و سلم: أنا مدینة العلم و علی بابها فقال: نعم، فقال: أین تذهب؟ و هذا علی بن ابی طالب؛ فانصرف الرجل و جثی بین یدیه علیه السلام فقال له: من أیّ بلاد أنت؟ فقال من اصفهان، فقال له اكتب. أملی علی بن ابی طالب علیه السلام: إنّ أهل إصفهان لا یكون فیهم خمس خصال: السخاوة و الشجاعة و الأمانة و الغیرة و حبّنا أهل البیت. فقال: زدنی یا أمیر المؤمنین! قال باللسان الإصفهانی: آروث این وس. یعنی الیوم حسبك هذا» «1» الحدیث؛
فأین السخاوة و المؤاساة بیننا؟ و الفقراء و المساكین لقد ماتوا من الجوع و یموتون؛ و قال:
قال امامنا أمیر المؤمنین علیه السلام: «او أبیت مبطانا و حولی بطون غرثی و اكباد حرّی؛ او اكون كما قال القائل:
و حسبك داء أن تبیت ببطنةو حولك أكباد تحنّ الی القد» «2» و أین الشجاعة و الامانة، و أین الغیرة و قد سبیت من أكناف البلاد النسوان و استحلّت الفروج، و قعد قومنا من القاعدین و ما عزموا علی الخروج؛ فان كان هذا هو التشیع و الإیمان فقد قال جلّ من قائل: «قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُكُمْ بِهِ إِیمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ». «3»
و لقد كان مما وصّی به أمیر المؤمنین علیه السلام مالك بن اشتر أن قال: «و اجعل لذوی الحاجات منك قسما تفرغ لهم فیه شخصك، و تجلس لهم مجلسا عامّا فتواضع فیه للّه الّذی خلقك و تقعد عنهم جندك و أعوانك من أحراسك و شرطك حتی تكلّمك متكلّمهم غیر متعتع فانّی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یقول فی غیر موطن: «لن «4» تقدّس امّة لا یواخذ «5» للضعیف فیه «6» حقه من القوی غیر متعتع» «7» الحدیث.
فلیعلم كل ذی حجّی أنّ القوم لكما قال أمیر المؤمنین علیه السلام، و لیسوا الّا مصداقین لما قال اللّه تعالی: «وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا
______________________________
(1). راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 545، مجلسی، بحار الانوار ج 41، ص 301. قال العلامة المجلسی بعد نقل الحدیث هذه: كان اهل اصفهان فی ذلك الزمان الی اوائل استیلاء الدولة القاهرة الصفویة- ادام الله بركاتهم- من أشد النواصب؛ و الحمد لله الذی جعلهم أشد الناس حبا لأهل البیت علیهم السلام و أطوعهم لأمرهم و أوعاهم لعلمهم و أشدهم انتظارا لفرجهم؛ حتی أنه لا یكاد یوجد من یتهم بالخلاف فی البلد و لا فی شیء من قراه القریبة او البعیدة و ببركة ذلك تبدّلت الخصال الأربع ایضا فیهم، رزقنا الله و سائر أهل هذه البلاد نصر قائم آل محمد علیه السلام و الشهادة تحت لوائه و حشرنا معهم فی الدنیا و الاخرة.
(2). نهج البلاغه الكتاب 54، الفقره 14
(3). البقره: 93
(4). و فی الاصل «لقد».
(5). و فی النهج «لا یؤخذ».
(6). و فی النهج «فیها».
(7). نهج البلاغه، الكتاب 53 و فی النهج «متتعتع».
ص: 1336
یُحِبُّ الْفَسادَ وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ» «1» و من رضی منهم لكان شریكا فی أوزارهم كما قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «أیها الناس إنّما یجمع الناس الرضا و السّخط و انّما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم اللّه بالعذاب لمّا عموه بالرضا فقال سبحانه: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ». «2»
فقد ظهر من كلامه علیه السلام أن من رضی من مثل هذا السلطان، فقد رضی بتخریب ممالك المسلمین، و سفك دمائهم، و سبی ذراریهم، و نسوانهم؛ فهلا نكون من الحكماء الإلهیین، و الأطبّاء الرّوحانیین، و العلماء الربّانیّین الّذین وصفهم اللّه تعالی بقوله: «وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ» «3» و نعتوا بقوله تعالی: «الَّذِینَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ». «4»
و هم قوم أشار الیهم أمیر المؤمنین علیه السلام: «طوبی للزّاهدین فی الدّنیا، الرّاغبین فی الاخرة، اولئك قوم اتّخذوا الأرض بساطا، و ترابها فراشا، و ماؤها طیبا، و القرآن شعارا، و الدعاء دثارا، ثمّ قرضوا الدّنیا قرضا علی منهاج المسیح علیه السلام»؛ «5» و قد قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «و ذلك زمان لا ینجوا فیه الّا مؤمن نومة إن شهد لم یعرف، و إن غاب لم یفتقد، اولئك مصابیح الهدی، و أعلام السّری لیسوا بالمسابیح و لا بالمذاییع «6» البذر، اولئك یفتح اللّه لهم أبواب رحمته و یكشف عنهم ضرّاء نقمته؛ أیّها الناس سیأتی علیكم زمان یكفأ فیه الإسلام كما تكفأ الإناء لما فیه. أیّها النّاس انّ اللّه قد أعاذكم أن «7» یجور علیكم و لم یعذّبكم أن یبتلیكم» «8» و قد قال جلّ من قائل: «إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیاتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِینَ». «9»
و لقد ابتلینا بداهیة عمیاء حندس، و قد قال امیر المؤمنین علیه السلام: «و لا یدعوا «10» لك شرف امرء [الی] ان تعظم من بلائه ما كان صغیرا و لا ضعة امرء أن تصغّر «11» من بلائه ما كان عظیما و ازدد الی اللّه و رسوله ما یظلعك «12» من الخطوب و یشتبه علیك من الامور، فقد قال
______________________________
(1). البقره: 205
(2). الشعراء: 157 نهج البلاغه، الخطبة 20
(3). آل عمران: 79
(4). الحج: 41
(5). نهج البلاغه، قصار الحكم: 104
(6). و فی النهج «المذاییع».
(7). و فی النهج «من ان ...».
(8). نهج البلاغه الخطبة 103
(9). المؤمنون: 30
(10). و فی النهج «یدعونّك».
(11). و فی النهج «تستصغر».
(12). و فی النهج «یضلعك».
ص: 1337
اللّه تعالی سبحانه لقوم احبّ ارشادهم «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ» «1» فالرّاد الی اللّه: الأخذ بمحكم كتابه و الرادّ «2» الی الرّسول: الأخذ بالسنّة الجامعة» «3» الحدیث.
و قد قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «یا أیّها الناس من سلك الطریق الواضح ورد الماء و من خالف فقد وقع فی التّیه» «4» و قال أیضا علیه الصلاة و السلام: «أیها الناس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلّة أهله؛ فانّ النّاس «5» اجتمعوا علی مائدة شبعها قصیر و جوعها طویل» «6» انتهی كلامه علیه السلام.
فیا معشر إخوانی المؤمنین و علماء منهاج أمیر المؤمنین علیه السلام! لئن زعمتم أنّكم الیوم مستضعفون، فاخشوا من یوم یقول الذین استضعفوا «لِلَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ»؛ «7» فلا تكونوا تبعا للمستكبرین و اصبروا علی الحقّ و لقد قال اللّه تعالی: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ». «8»
ثم أنّه إذا فعلنا ما أمر اللّه به، و كتبنا علی ذلك كتابا و فتوی بخواتیم جمیعنا، و لم نفترق فی الكلمة، فإن شاء اللّه لن یفترق علینا أحد من الرعیّة فیما نصح الله و رسوله و أمیر المؤمنین علیه السلام فی مصلحة الملك و الملّة و الدین و الدولة. فان قال قائل: ان القوم لا یجیبون؛ فقد قال اللّه تعالی: «وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلی رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ». «9»
و قد ورد فی الكافی عن أمیر المؤمنین علیه السلام: «10» «إنّ العالم العامل بغیره كالجاهل الحایر الّذی لا یستفیق «11» عن علی هذا الجاهل المتحیّر فی جهله و كلاهما حایر بایر، لا ترتابوا فتشكّوا، و لا تشكّوا فتكفروا و لا ترخّصوا لأنفسكم فتدهنوا و لا تدهنوا فی الحقّ فتخسروا» «12»
______________________________
(1). النساء: 59
(2). و فی النهج «و الرّدّ».
(3). نهج البلاغة، الكتاب 53
(4). نهج البلاغة، الخطبة 201
(5). و فی النهج «فان الناس قد ...».
(6). نهج البلاغة، الخطبة 201
(7). ابراهیم: 21
(8). البقره: 155
(9). الاعراف: 164
(10). اول الحدیث هكذا: أیها الناس، اذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلكم تهتدون.
(11). الاستفاقه بمعنی: الرجوع الی ما شغل عنه و شاع استعماله فی الرجوع عن السقم الی الصحة.
(12). كلینی، كافی ج 1 ص 45 و نهایة الحدیث هكذا: و من الحق أن تفقهوا و من الفقه أن لا تغتروا.
ص: 1338
الحدیث.
فإیّاكم و المداهنة فی الحق؛ ثم ایّاكم و المداهنة فی الحق؛ ثم ایّاكم و المداهنة فی الحق؛ «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً». «1»
و لقد قال اللّه تعالی شأنه و عظم احسانه: «الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِیمٍ خَبِیرٍ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِی لَكُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی وَ یُؤْتِ كُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخافُ عَلَیْكُمْ عَذابَ یَوْمٍ كَبِیرٍ». «2» و قال عزّ شأنه: «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً». «3» و إنّی لأستغفر اللّه لنا و لكم، و لجمیع المؤمنین و المؤمنات انّه غفور رحیم، قائلین بما قال أبونا آدم علیه السلام: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ». «4»
و جعلنا اللّه و ایّاكم من الّذین أخلصوا دینهم للّه و «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ». «5»
و السلام علینا و علیكم و علی كلّ من اتّبع الهدی من المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین